دکتر پیمان دوستی

توانایی دگرگونی گسلش

یادگیری گسلش به بسیاری از افراد کمک کرده است تا تغییرات شگرفی در زندگی خود ایجاد کنند، حتی کسانی که به دلیل الگوهای فکری منفی­شان کاملا فلج شده­ اند. به‌عنوان مثال، دو شرکت کننده در توسعه ACT، فهمیدند که گسلش برای کمک به مراجع برای غلبه بر نشخوار ذهنی، کمک زیادی می‌کند.

برشی از کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز/ ترجمه دکتر پیمان دوستی و همکاران

افرادی که به‌طور مداوم نشخوار فکری دارند، در برابر انواع اضطراب و مشکلات خلقی مانند اختلال اضطراب فراگیر (GAD)، آسیب­پذیر هستند. دو محققی که بیشترین کار را را در استفاده از ACT در GAD داشته­اند به ترتیب سو اورسیلو[۱] و لیز رومر[۲] در دانشگاه سافولک[۳] و دانشگاه ماساچوست[۴]، بوستون[۵] هستند. سو و لیز هدف خود را گسلش شناختی با روش‌های توجه‌آگاهی (ذهن­آگاهی) قرار دادند که به مردم می­آموزد از نشخوار فکری خودداری کرده و افکار خود را از دور تماشا کنند.

بیآ[۶] یکی از مراجعان شاخص آن‌ها است. اگر او را ملاقات نکنید، هرگز نمی­فهمید که آمیختگی(فیوژن) تقریبا حرفه او را نابود کرده بود. اکنون با اعتمادبه‌نفس است، انگار قبلاً این­طور نبوده است. وی در مسیر تصدی سمتی در گروه علوم سیاسی یک دانشگاه معتبر قرار داشت. او به دلیل داشتن هوش زیاد، استعداد در تئوری سیاسی و تجربه طولانی خود به‌عنوان یک فعال اجتماعی، گزینه مناسبی محسوب می­شد (ترکیبی غیرمعمول و حیاتی در دنیای علوم سیاسی). وی در ابتدا توقعات زیادی از خود داشت، اما بعد احساس کرد که یک آهوی کوهی یخ زده در مقابل چراغ­های اتومبیل او قرار گرفته است.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

او می­گفت: «یادگیری آموزش و نوشتن در آن سطح بسیار سخت است». هنگامی‌که او برای یادگیری نگارش دانشگاهی تلاش می­کرد، بی وقفه از خود می­پرسید، «آیا این موضوع به اندازه کافی خوب است؟» و «کی این کار را تمام می­کنم؟» او نشخوار فکری می­کرد و هرچه بیشتر این کار را می‌کرد، کمتر می­نوشت. به زودی پیام منفی «من شکست خواهم خورد» بخشی از صدای ذهنی او شد و این موضوع، به‌طور کامل او را درمانده کرد.

او ساعت­ها روی جزئیات پوچ تمرکز می­کرد، مثلاً اینکه آیا حاشیه صفحه بی­نقص است یا نه. نشخوار فکری منجر به فلج رفتاری وی شد و بیش از دو سال او را در جای خود متوقف کرد. او که مأیوس از ارسال مطلبی بود که به‌عنوان بخشی از بسته خود برای انتصاب (که چند سال دیگر قبل از تصمیم نهایی تصدی پست اضافه می­شود) محسوب می­شد، مقاله­ای نیمه تمام را گرفت و آن را به پرونده انتصاب مجدد خود پیوست و ارسال کرد.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

همکارانش وحشت کرده بودند. آن‌ها پتانسیل او را دیده و از او حمایت کردند. اما این قابل قبول نبود. چیزی باید سریع تغییر می­کرد.

چیزی تغییر کرد. بدتر شد.

بیآ به نوشیدن ماءالشعیر و آدرال[۷] (نوعی آمفتامین که گاهی اوقات «داروی مطالعه» نامیده می­شود زیرا برای این منظور در دانشگاه­های بسیاری مورد سوء مصرف قرار می­گیرد) روی آورد. هنگامی‌که او آن را با الکل ترکیب کرد، واقعا نمی­دانست که سرانجام این کار چیست.

هنگامی‌که سو و لیز به او تکنیک­های گسلش را یاد دادند، بیآ شروع به ساختن راهی برای فراموشی کرد. آن‌ها به او نشان دادند که چگونه می­تواند با حس کنجکاوی، تماشای افکارش از راه دور را تمرین کند. یکی از تمریناتی که او انجام داده است، تبدیل به بخش عمده ACT شده است.  ما آن را «برگ­های روی یک نهر» می­نامیم. اگر دوست دارید می­توانید آن را اکنون انجام دهید. این کار معمولاً مثل مراقبه با چشم بسته انجام می­شود.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

تصور کنید که در حال تماشای نهری روان هستید که برگ­های بزرگی روی آن شناور است. هر فکری که به ذهن شما خطور می­کند را روی یک برگ قرار دهید و رفتن آن به سمت پایین رود را تماشا کنید. اگر دوباره آن فکر ظاهر شد، مشکلی نیست، نسخه دوم فکر را نیز روی برگ قرار دهید. هدف این است که کنار نهر بمانید و افکار خود را تماشا کنید. اگر متوجه شدید که انجام تمرین را متوقف کرده­اید و ذهن شما به جای دیگری رفته است، که البته امری عادی است، سعی کنید بفهمید چه چیزی ذهن شما را گمراه کرده است. تقریباً به ناچار، آن­چه اتفاق افتاد یک آمیختگی شناختی با یک فکر بود. چیزی به ذهن شما خطور کرده است و به جای قرار دادن آن روی برگ، شما شروع به درگیر شدن با محتوای آن شدید و این کار باعث ایجاد فرآیندهای خودکار فکری شما شد. پس از اینکه متوجه شدید «آمیختگی» چطور کار می­کند، به تماشای نهر برگردید و دوباره شروع کنید.

لازم بود بیآ کار با گسلش را شروع کند، زیرا تا زمانی که ذهن خود را از نشخوار فکری خود آزاد نمی­کرد، نمی­توانست پیشرفت کند. پس از دستیابی به این هدف، او توانست سریع پیشرفت کند، پس از یک ماه سایر چرخش‌ها را آموخت و با نوشتن پیشرفت کرد. نتیجه خوشحال کننده این بود که به هر حال او صندلی تصدی خود را تصرف کرد.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

هنگامی‌که ما مهارت­های گسلش را یاد می­گیریم، می­توانیم انرژی اشتیاق غیرمفید خود را بگیریم و آن را به سمت یادگیری هدایت کنیم و به راحتی با تجربه خود هدایت و راهنمایی شویم. ما قادر می­شویم به عملکرد، بیشتر از ظاهر، ارزش بدهیم. همان طور که مزایای تمرکز روی افکار مفید را تجربه می­کنیم، انگیزه فزاینده­ای می­گیریم که صدای دیکتاتور را نشنیده بگیریم و یک حلقه بازخورد مثبت ایجاد کنیم.

سارا واتس[۸]، مقاله نویس در اِن بی­سی­نیوز[۹]، شخصاً قدرت گسلش در بهبودی خود از اضطراب ناتوان­کننده­ای را تجربه کرده است. وی توضیح داد که چطور گسلش به او کمک کرده است: «در عرض چند هفته، بعد از تمرین زیاد، چنگ “افکاری مثل اینکه: سرطان من را خواهد کشت، من یک سنگ کلیه دردناک دیگر را پشت سر خواهم گذاشت” که باعث فلج شدن او شده بود، سست شد. آن‌ها نه واقعی بودند و نه غیر واقعی. آن‌ها صرفاً افکار بودند و من قدرت آن را داشتم که هر کار می­خواهم با آن‌ها بکنم». وقتی که زندگی­اش تغییر کرد او نتیجه گرفت: «این حس باید احساس مردم عادی باشد!»

در واقع نه. این­طور نیست. این احساسی است که مردم پس از رها شدن از وابستگی به فرم ذهنی در برابر عملکرد ذهنی، احساس می­کنند. این نحوه احساس مردم عادی نیست. این معمول نیست اما قابل دستیابی است.


[۱]. Sue Orsillo

[۲]. Liz Roemer

[۳] .Suffolk

[۴]. Massachusetts

[۵] . Boston

[۶]. Bea

[۷]. Adderall

[۸]. Sarah Watts

[۹] . NBC News

گرفتن مچ افکار خودآیند

اولین قدم در ایجاد چرخش، آگاهی از روند خودکار و پیچیده افکار ما است. این هدف CBT نیز بوده است و جامعه ACT دامنه آن‌ها را گسترش داد. یکی از آن‌ها نوشتن رشته ­ای از افکار است که وقتی چند دقیقه ذهن خود را آزاد می­گذارید، ظهور می­کنند.

برشی از کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز/ ترجمه دکتر پیمان دوستی و همکاران

در اینجا مجموعه افکاری وجود دارد که من هنگام انجام این تمرین نوشتم، درست زمانی که صبح از خواب بیدار شدم و شروع به نوشتن این فصل کردم:

وقت بیدار شدن است. نه نیست. اما ساعت ۶ صبح است. هفت ساعت خوابیده­ام. اما به هشت ساعت خواب نیاز دارم. احساس چاقی می­کنم. خوب، کیک تولد. مجبورم کیک تولد پسرم را بخورم. اما نه قسمت بزرگش را. شرط می­بندم که حداکثر ۱۹۶ پوند هستم. تا هالووین ۲۰۰ را رد می­کنم. شاید هم نه. شاید به ۱۹۳ برسم. شاید بیشتر ورزش کنم. باید تمرکز کنم. باید یک فصل کتابم را بنویسم. عقب می­افتم… و دوباره چاق می­شوم. توجه به صداها می­تواند شروع خوبی برای این فصل باشد. بهتر است که برگردم بخوابم. اما شاید هم نخوابم بهتر باشد. مهربانی ژاک بود که این پیشنهاد را داد. او زود از خواب برمی­خیزد. شاید سردش باشد. باید بروم ببینم حالش خوب است یا نه. ساعت تازه ۶ و ربع است. من به ۸ ساعت خواب نیاز دارم. هنوز نزدیک هفت ساعت و نیم است. هشت ساعت نشده است.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

این افکار نه تنها به طرز چشمگیری درهم و برهم است، بلکه بیشتر آن‌ها در مورد قوانین و مجازات هستند. بسیاری از آن‌ها نیز تناقضات فکر قبلی است. مطمئنم که شما هم با این نوع ذهنیت­ها روبرو هستید. به نژاد بشر خوش آمدید!

کارتون قدیمی بحث و جدال بین شیطان روی یک شانه و فرشته روی شانه دیگر حتی توسط کودکان کوچک قابل درک است. این موضوع به این دلیل است که مشاجره با خودمان بسیار طبیعی است. ما خیلی زود حرف زدن را یاد گرفته­ایم و دیکتاتور ما به صحنه آمده و این کار را شروع می­کند. وقتی عمیقاً روی یک کار ذهنی متمرکز می­شویم، ذهن ما می­تواند وارد جریانی شود که در آن افکار، عواطف و اعمال همه به‌طور موقت همگام هستند. اما حالت معمول­تر، سرگردانی ذهن[۱] است و این موضوع غالباً با ناسازگاری مشخص می­شود.

قسمت­هایی از مغز که در سرگردانی ذهنی درگیر هستند به‌عنوان شبکه حالت پیش­فرض شناخته می­شوند، زیرا وقتی روی کارهای خاصی متمرکز نباشد، مغز به‌طور خودکار فعال می­شود. جالب است که اخیراً بررسی­های علوم اعصاب نشان داده­اند که شبکه اجرایی مغز که در تصمیم­گیری نقش دارد، هنگام سرگردانی ذهن نیز فعال است، در واقع اثبات فیزیکی این موضوع که ذهن شما، وقتی به آن توجهی ندارید اغلب در تلاش برای مرتب کردن افکار ناهنجار است. آگاهی­ای که گسلش تشویق می‌کند، به آرام کردن شبکه حالت پیش­فرض کمک می­کند، ذهن را ساکت کرده و به آن کمک می­کند تا روی افکاری که ما آگاهانه به آن‌ها توجه می­کنیم، تمرکز کند. مهارت­های گسلش را مهارت­های آسودگی خاطر در نظر بگیرید. نوعی آرامش ذهنی که وقتی انسجام عملکردی ذهن­ متمرکزمان را تجربه می­کنیم، ایجاد می­شود.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

بگذارید یک مثال شخصی بزنم. در سخنرانی­ای که در استنفورد[۲] داشتم، در مورد افزایش باورنکردنی استفاده از داروهای خواب­آور صحبت می­کردم، اما به جای اینکه بگویم میلیاردها دلار افزایش، گفتم تریلیون­ها دلار. من در آن زمان متوجه این خطا نشدم، اما ذهنم متوجه شد زیرا در نیمه شب برخاسته و با صدای بلند فریاد زدم: «تریلیون ها؟!! واقعا احمقی!» چند ثانیه بعد داشتم در اتاق قدم می­زدم و خودم را به خاطر حماقت خود سرزنش می­کردم تا اینکه به ذهنم خطور کرد که تمرین تکرار کلمات را که در فصل چهار توصیف کردم، انجام دهم. نشستم گوشه تخت و سی ثانیه، کلمه احمق را تکرار کردم. بعد کارم تمام شد. در عرض چند دقیقه خوابم برد. این موضوع بیشتر از وقت من ارزش نداشت. نیازی نبود که با ذهنم بحث کرده و آن را متقاعد کنم- این کار فقط باعث می­شد صدایش بلندتر شود.

برای اینکه بدانید روند تفکر شما چقدر اتوماتیک (خودکار) و پرپیچ و خم است، همین حالا یک دقیقه وقت بگذارید تا افکار خود را ردیابی کنید. شما باید تمام مواردی را که به اندازه کافی متوجه آن‌ها شده­اید را، یادداشت کنید.

سفارش کتاب ذهن آزاد شده

پس از اتمام این تمرین، آن را دو بار دیگر تکرار کنید، دوباره اجازه دهید افکار شما برای یک دقیقه ادامه یابد. در دور دوم تصور کنید که وظیفه شما این است که بفهمید هر فکر به معنای واقعی کلمه درست یا مناسب است یا خیر. در دور سوم، تصور کنید که افکار شما مانند صدای مشاجره دانش­آموزان کلاس اول است. هنگام گوش دادن به آن‌ها حالت کنجکاوی و سرگرمی داشته باشید، اما کاری غیر از توجه به آن‌ها، انجام ندهید. برای هر کدام یک دقیقه وقت گذاشته و انجام دهید.

در دور دوم، احتمالاً این حس را دارید که به سمت شبکه­های فکری خود کشیده می­شوید. احتمالا صدا بلندتر و تمرکز روی محتوا زیاد شده است. شاید متوجه شده باشید که با ذهن خود وارد یک نوع بحث و جدال می­شوید.

در دور سوم، احتمالاً بیشتر متوجه جریان افکار خود شده­اید. به احتمال زیاد، محتوای خاص افکار کم اهمیت­تر به نظر می­رسد. شما حس خارج بودن از بحث را داشتید.

این تفاوت توضیح می­دهد که چرا تمرینات گسلش پیوند بین افکار و رفتار خودکار را تضعیف می­کنند. توانایی ما در پا پس کشیدن از افکار خود با تمرین قوی­تر می­شود.


[۱]. Mind Wandering

[۲]. Stanford

روایت های ادراک شده ما از خودمان و رفتار متاثر از قاعده

در سنین کودکی ما توصیف هایی از خودمان را به عنوان روایتی از خود ارائه می کنیم و این واژه‌ها و افکار به سرعت و برای سال ها در تجارب ما نفوذ می‌کنند (پاروت، ۱۹۸۴).

گردآوری و تالیف: دکتر پیمان دوستی

البته که این روایت از خودمان، می تواند مفید هم ‌باشد و به تداوم خلاصه‌ای از آنچه “من چه کسی هستم” کمک کند، زیرا به وسیله آن، تا اندازه‌ای می‌توانیم تجارب خود از تاریخچه مان را با محیط اجتماعی مطرح کنیم (کان و زیدلر[۱]، ۲۰۱۹؛ ترنیکه، ۲۰۱۰).

در این بین، اگر کسی چیزی در مورد ما بگوید که با داستان ما مطابقت نداشته باشد، از روایت‌مان دفاع می‌کنیم یا آن را به شیوه‌ای که منطقی به نظر برسد تغییر می دهیم، چرا که آنها به خلاصه‌هایی برای عملکرد و رفتار ما به شیوه‌ای خاص، تبدیل می‌شوند (پومورسکا و اوستاسفسکی، ۲۰۱۸[۲]؛ تامکینز[۳]، ۱۹۸۷). ادراک ما از این روایت ها، هرگز فقط یک احساس نیستند، آنها دقیقا همان چیزی هستند که به ما مربوط می‌شوند و درست مثل همه خلاصه‌ها مستلزم چند خطای آشکار می باشند، یعنی با توجه به همه چیزهایی که در زندگی ما اتفاق می افتد، هر روایت تنها یکی از روایت‌های احتمالی است (ترنیکه، ۲۰۱۰).

این تجربه انسان از خودش، به همراه توانایی تشخیص کلامی و اقدام‌های خود، پیش شرطی برای رفتارهای متاثر از قاعده پیچیده‌ هستند (بارنز-هولمز و همکاران، ۲۰۰۱). ما انسان‌ها می‌توانیم اعمال خود، دیگران یا دیگر رویدادها را در تعدادی از چارچوب‌های ارتباطی مختلف مانند “این عمل زودتر/ دیرتر از آن است (چارچوب بندی زمانی)”، “این عمل متضاد آن است (چارچوب بندی متضاد)”، “این عمل بیشتر از آن است (چارچوب بندی مقایسه‌ای)”، و “این عمل از آنجا (چارچوب بندی چشم انداز)” قرار دهیم و بر اساس این چهارچوب بندی، ما قواعدی را به صورت صریح یا ضمنی تحت عنوان قواعد-خود برای عمل در شرایطی خاص ایجاد کنیم که به رفتار صورت گرفته، رفتار متاثر از قاعده گفته می شود (پومورسکا و اوستاسفسکی، ۲۰۱۸؛ بارنز-هولمز و همکاران، ۲۰۰۶).

سفارش کتاب یادگیری RFT

در واقع، قاعده می‌تواند رفتار و پیامدی را مشخص کند که فعلا وجود ندارد و شخص قبلا آن را به همان شکل تجربه نکرده است (اشلینگر، ۱۹۹۰)، چرا که یک قاعده، شنونده را به یک شبکه ارتباطی مرتبط می‌کند که عملکردهای محرک‌هایی که مربوط به آن شبکه هستند را، منتقل می‌کند (بارنز-هولمز، هیز، دایموند و اوهورا، ۲۰۰۱؛ اوهورا، بارنز-هولمز، راچ و اسمیتز، ۲۰۰۴). اساس این پدیده، اغلب به عنوان توانایی ارتباط دادن دو موضوع و روابط بین این موضوع ها توصیف می‌شود (هولیوک و تاگارد، ۱۹۹۷؛ گنتر، باودل، وولف و بورونات، ۲۰۰۱). طبق نظریه چهارچوب ارتباطی[۴]، رفتار انسانی می تواند تحت تاثیر توانایی ساخت همانندی ها، قاعده ها، و پیروی از قاعده ها قرار گیرد و آنچه یک فرد در یک موقعیت خاص احساس می‌کند، همانند تاریخچه او در ارتباط با محرک‌های مشابه است (ترنیکه، ۲۰۱۰).

با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، به زبانی ساده، ما روایت هایی از خود می سازیم که بر اساس ادراکی که از این روایت ها داریم، اعمال خود، دیگران یا رویدادها را با چهارچوب بندی های ارتباطی مختلف مرتبط می کنیم. همچنین ما قواعدی برای خود می سازیم و در موقعیت های خاص با پیروی از این قواعد، به شیوه ای خاص رفتار می کنیم و آنچه ما در یک موقعیت خاص احساس می کنیم، تحت تاثیر تاریخچه ما در ارتباط با محرک های مشابه است.


[۱]. Kahn & Zeidler

[۲]. Pomorska & Ostaszewski

[۳]. Tomkins

[۴]. Relation Frame Theory

رابطه بین توجه آگاهی (ذهن آگاهی)، افسردگی، اضطراب و استرس: نقش واسطه ای خودکارآمدی

این مطالعه از برخی معیارهای خودگزارشی برای بررسی ارتباط بین توجه آگاهی (ذهن آگاهی)، خودکارآمدی، اضطراب، افسردگی و استرس استفاده کرد.

پراوین کومارشارما و راجیو کومرا/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

ما مقیاس تجدیدنظر شده توجه آگاهی (ذهن آگاهی) شناختی و عاطفی (CAMS-R)، مقیاس جدید خودکارآمدی عمومی (NGSE) و مقیاس استرس اضطراب افسردگی (DASS21) را برای یک نمونه غیر بالینی از متخصصان فناوری اطلاعات هند (۳۸۲ = n) اجرا کردیم.

یافته ها نشان داد که توجه آگاهی (ذهن آگاهی) با خودکارآمدی رابطه مثبت دارد، در حالی که با اضطراب، استرس و افسردگی رابطه منفی دارد (این بدان معناست که افرادی که به طور پیوسته تمرین های مایندفولنس (توجه آگاهی) انجام می دهند،‌ خودکارآمدی بیشتر و اضطراب، استرس و افسردگی کمتری را تجربه می کنند).

علاوه بر این، خودکارآمدی با اضطراب، استرس و افسردگی رابطه منفی داشت (بدان معنا که افرادی که خودکارآمدی بیشتری دارند، اضطراب،‌استرس و افسردگی کمتری را تجربه می کنند).

این مطالعه توسط محققین گروه علوم انسانی و اجتماعی، موسسه Jaypee هند ( پراوین کومارشارما و راجیو کومرا) صورت گرفته است.

عناصر ACT در درمان درد مزمن

رویکرد سنتی درمان شناختی رفتاری (CBT) برای درمان درد مزمن سعی در کاهش رفتارهای درد و افزایش رفتارهای سالمت محور دارد. ACT رویکرد متفاوتی به پدیده درد مزمن دارد که با ایجاد انعطاف‌پذیری روان‌شناختی در زمینه ارزش‌های مراجع مشخص می‌شود. چندین مفهوم در درک رویکرد ACT نسبت به درد مزمن مهم هستند.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

۱. اجتناب تجربه‌ای از درد

اجتناب تجربه‌ای عبارت است از ارزیابی منفی و عدم تمایل به حفظ تماس با تجربیات درونی، مانند احساسات بدنی، هیجان‌ها، شناخت‌ها و امیال، و تلاش برای اجتناب، فرار، تغییر یا پایان دادن به این تجربیات، حتی زمانی که انجام این کار مضر است (هیز، ویلسون، گیفورد، فولت و استروسال، ۱۹۹۶). به طور معمول، زمانی که احساس درد می‌کنیم، سیستم عصبی سمپاتیک هشدار می‌دهد و قبل از اینکه زمانی برای فکر کردن داشته باشیم، از درد اجتناب کرده یا از آن فرار می‌کنیم.

این رفلکس (بازتاب)، برای بقا ضروری است. علاوه بر این، انسان می‌تواند درد را تصور کند و طوری به آن واکنش نشان دهد که گویی واقعاً وجود دارد. به عنوان مثال، ما از این فکر که دندان‌هایمان را سوراخ کنیم هول می‌کنیم، اگرچه هیچ مته‌ای وجود نداشته باشد. زمانی که تپش قلب خود را احساس می‌کنیم، ممکن است بترسیم، یا اگر انتظار درد داریم، دچار تنش و دلهره شویم. اگر به این افکار، احساسات و انتظارات در مورد درد، با اجتناب، فرار یا مقاومت واکنش نشان دهیم، ممکن است مشکلات بیشتری ایجاد کنیم.

برای مثال، ممکن است از موقعیت‌ها یا فعالیت‌هایی که برای سلامتی ما ضروری هستند، مانند رفتن به دندانپزشکی یا انجام ورزش‌های هوازی اجتناب کنیم. هر چه بیشتر سعی کنیم از درد و موقعیت‌ها، افکار و فعالیت‌های مرتبط دوری کنیم، زندگی ما محدودتر می‌شود. یکی از اهداف ACT در درمان درد مزمن این است که مراجع بپذیرد درد یک احساس طبیعی و اجتناب ناپذیر است و برای همه ما که زندگی می‌کنیم، به وجود می‌آید. اضطراب و ترس، واکنش‌های طبیعی به درد هستند و همچنین آنها طبیعی و اجتناب ناپذیر هستند. با استفاده از تمرین‌های توجه‌آگاهی، مراجع می‌تواند یاد بگیرد که احساس درد را به‌عنوان سیگنال‌های هشدار دهنده طبیعی فیزیکی یا به عنوان بخشی از وضعیت درد مزمن مداوم خود، ببیند. مراجع یاد می‌گیرد که گرایش طبیعی به فرار یا اجتناب از درد را مشاهده کند. حضور در این فرآیند توانایی انتخاب فعال درباره اینکه اجتناب یا مواجهه شدن در معرض تجربه درد عملکرد بهتری دارد را بهبود می‌بخشد.

۲. ذهن نوشته‌های (ذهنیت‌های) دردناک

در مدل ACT، گاهی اوقات به ذهن انسان “ماشین خورده نشو” می‌گویند. وظیفه ذهن، مقایسه، ارزیابی، قضاوت، یادآوری خطرات و شکست‌های گذشته و هشدار در مورد فجایع احتمالی آینده است. به محض اینکه مغز احساس درد را درک کرد، ذهن شروع به تولید شناخت یا «متن‌نامه» درباره درد می‌کند. این ذهن نوشته‌ها (ذهنیت‌ها) شامل افکاری در مورد علل درد و قوانینی است که هدف آنها محافظت دربرابر درد بیشتر است. قوانین متداول شامل مضامین زیر است: “کسی که درد شما را دارد نمی‌تواند کار کند”، “قبل از انجام هر کار دیگری، اول از درد خود مراقبت کنید”، “هر گونه فعالیت بدنی ممکن است باعث درد بیشتر شود” و “تا زمانی که از درد خلاص نشده‌اید، از هر گونه استرس یا خواسته‌ای که دارید اجتناب کنید». قوانینی مانند این کمک می‌کنند که زندگی با اجتناب از درد و ناتوانی در حرکت به جهت‌های ارزشمند مشخص شود.

اگر مراجع با این باورها آمیخته شود، بدون توجه به درمان، بعید است رفتار او تغییر کند. یکی از اهداف ACT این است که مراجع از این ذهنیت‌ها (ذهن نوشته‌ها) جدا شود (گسلش ایجاد شود). مراجع از طریق تمرین‌های توجه‌آگاهی می‌آموزد که چشم‌انداز خود مشاهده‌گر را اتخاذ کند. از این چشم‌انداز، مراجع یاد می‌گیرد که فیلمنامه‌هایی را که ذهن تولید می‌کند مشاهده کند و از آنها جدا شود. یعنی مراجع یاد می‌گیرد که: «من افکار دارم، اما افکار، من نیستند، احساسات دارم اما احساسات، من نیستند. من از همه این مولفه‌ها بسیار بزرگتر هستم و مجبور نیستم تحت کنترل افکار و احساساتم باشم.”

۳. بیماری ارزش‌ها

در مدل ACT، بیماری ارزش‌ها وضعیتی است که زمانی ایجاد می‌شود که فرد فعالیت‌های ارزشمند خود را به منظور کاهش علائم درد، متوقف می‌کند. از آنجایی که مدیریت درد زمان زیادی از فرد را اشغال می‌کند، سایر فعالیت‌های ارزشمند نادیده گرفته می‌شوند. برای اکثر مردم، فعالیت‌های ارزشمند مانند تماس اجتماعی، ورزش، روابط صمیمانه، فرزندپروری، کار حرفه‌ای یا مشارکت اجتماعی، به زندگی معنا می‌بخشد. با غفلت از این فعالیت‌های تقویت‌کننده طبیعی، ما با خطر از دست دادن آن چیزی که معنی‌دار است روبرو می‌شویم و افسردگی را تجربه می‌کنیم. وقتی مدیریت درد به وظیفه اصلی ما تبدیل می‌شود، احتمالاً از «بیماری ارزش‌ها» رنج می‌بریم.

چندین تمرین را می‌توان برای کمک به مراجع برای شناسایی ارزش‌های ثابت طولانی مدت استفاده کرد. یکی از روش‌هایی که اغلب در ACT استفاده می‌شود، ایجاد قطب‌نمای زندگی مراجع است. این روش در مثال موردی بعدی توضیح داده خواهد شد. هدف از ساخت قطب نما این است که به مراجع کمک کند تا مسیرهای ارزشمند زندگی خود را به طور مداوم بیان کند و ببیند که واقعاً امروز چگونه زندگی می‌کند. همچنین قطب نمای زندگی موانع یا دلایل کلامی‌ای را روشن می‌کند که چرا مراجع معتقد است نمی‌تواند در جهت‌های ارزشمند حرکت کند.

تمرین دیگری که برای شناسایی مسیرهای ارزشمند ایجاد کرده‌ایم، تمرین مراسم تشییع جنازه است. از مراجع خواسته می‌شود تصور کند که در مراسم تشییع جنازه خودش حضور دارد. به او گفته می‌شود که ۵ یا ۶ نفر را که بیشتر مایل است در آن مراسم حضور داشته باشند، دعوت کند. تمرین دارای سه بخش است. در بخش اول، مراجع بیان می‌کند که می‌ترسد عزیزانش هنگام خداحافظی چه فکری درباره او کنند. در بخش دوم، مراجع به صحبت‌های عزیزانش که ترس‌های او را بیان می‌کنند، گوش می‌دهد. در قسمت پایانی، مراجع فرصتی دوباره پیدا می‌کند و به او گفته می‌شود که مستقیماً با هر یک از عزیزانش صحبت کند. از مراجع خواسته می‌شود تا بیان کند که می‌خواهد چه نوع رابطه‌ای با هر یک از عزیزانش داشته باشد و همچنین در رابطه با آنچه که اکنون برای ایجاد آن رابطه با عزیزانش مایل است انجام دهد، تعهد ایجاد کند. اقدام متعهدانه یا «ارزش‌گذاری» به عباراتی عمومی درباره انجام هر کاری برای شروع حرکت در جهت‌های ارزشمند، اشاره دارد. برای مراجعی که می‌خواهد مدیریت درد داشته باشد، این تمرین شکاف بین ارزش‌های بسیار مهم و فعالیت‌های مربوط به مدیریت درد را آشکار می‌کند.


توجه‌آگاهی در ACT

توجه‌آگاهی (ذهن آگاهی) یک عنصر کلیدی در ACT (اکت) است که برای ایجاد حسی از خود استفاده می‌شود که بزرگتر از افکار، احساسات و سایر رویدادهای خصوصی است. با تمرینات توجه‌آگاهی (ذهن آگاهی)، مراجعین یاد می‌گیرند که چشم‌انداز “خود ناظر” را توسعه دهند، که در آن می‌توانند افکار و احساسات اجتناب شده قبلی را به شیوه‌ای غیر واکنشی و بدون قضاوت مورد بررسی قرار دهند.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

اتخاذ این چشم‌انداز ناظر، گسلش شناختی را تسهیل می‌کند، که در آن مراجع یاد می‌گیرد که بدون نیاز به عمل مطابق افکار، بدون تحت کنترل آنها قرار گرفتن یا باور کردن‌شان، متوجه افکار شود. بنابراین، افکار مرتبط با دردی که به مراجع می‌گویند از موقعیت‌ها یا فعالیت‌های خاص اجتناب کند، می‌توانند به‌عنوان آنچه هستند (افکار) به جای آنچه می‌گویند هستند (حقیقت یا واقعیت)، دیده شوند. همچنین چشم انداز خود ناظر اجازه می‌دهد تا با هیجان‌ها و حس‌هایی که قبلاً از آنها اجتناب شده بود، مواجه شوید. عموما مواجه شدن موجب کاهش ترس از این پدیده‌ها می‌شود و منجر به انعطاف پذیری رفتاری بیشتر در حضور آنها می‌گردد. در نهایت، توجه‌آگاهی به مراجع کمک می‌کند تا آگاهی از لحظه حال را حفظ کند و در برداشتن گام‌هایی در جهت‌های ارزشمند، پایداری کند.

استفاده از توجه‌آگاهی برای کمک به مراجعان جهت شناسایی مسیرهای ارزشمند زندگی‌شان که به شدت شخصی است و عمیقاً برای آنها مهم می‌باشد، حیاتی است و تقویت مثبت طبیعی را ارائه می‌دهد. مراجعینی که در درد مزمن «گیر کرده‌اند»، بیشتر در مبارزه غیر حیاتی برای کاهش درد مشغول هستند تا اینکه به زندگی حیاتی دلخواه خود بپردازند. اکثر مراجعین مبتلا به درد مزمن به کلینیک درد مراجعه می‌کنند و می‌گویند که تنها چیزی که می‌خواهند این است که بدون درد باشند. بیشتر تمرکز آنها در زندگی روی مدیریت درد است. سرزندگی زیادی در علائم درد پرستاری وجود ندارد. از سوی دیگر، جهت گیری‌های ارزشمند، که احتمالاً در خدمت کاهش درد به تعویق افتاده‌اند، حاوی تقویت مثبت یا سرزندگی مورد نیاز برای ایجاد انگیزه تغییر رفتار در جهت از سرگیری زندگی ارزشمند هستند. از دیدگاه فردی، ارزش گذاری چیزی است به شدت شخصی، و در معنای عمیق کلمه، آزادانه انتخاب شده است. ارزش گذاری اصطلاحی است که در ACT استفاده می‌شود و به معنای عمل کردن در جهت‌های ارزشمند شما، در مواجهه با افکار و احساساتی است که ممکن است ناخوشایند یا دردناک باشد.


مروری بر ACT برای درد مزمن

درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT؛ هیز، استروسال و ویلسون[۱]، ۱۹۹۹) یک رویکرد مبتنی بر پذیرش و توجه‌آگاهی[۲] است که می‌تواند در بسیاری از مشکلات و اختلالات، از جمله درد مزمن، مورد استفاده قرار گیرد. به نظر می‌رسد یک ابزار درمانی قدرتمند است که می‌تواند رنج را هم برای مراجعین و هم برای متخصصین درمانی کاهش دهد.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

ACT بر مشاهده افکار و احساسات همانطور که هستند، بدون تلاش برای تغییر آنها، و رفتار به شیوه‌های سازگار با اهداف ارزشمند و مسیرهای زندگی تأکید می‌کند. ACT در چندین مطالعه اخیر نتایج امیدوار کننده ای را نشان داده است (باخ و هیز[۳]، ۲۰۰۰؛ باند و بانس[۴]، ۲۰۰۰؛ دال، ویلسون و نیلسون[۵]، در حال چاپ؛ مک کراکن، وولز و اکلستون[۶]، ۲۰۰۴؛ زتل[۷]، ۲۰۰۳).

فرض اساسی ACT در مورد درد مزمن این است که در حالی که درد آزار دهنده است، این مبارزه با درد است که باعث رنج می‌شود. احساس درد به خودی خود یک رفلکس (بازتاب) بدون قید و شرط است که وظیفه هشدار دادن نسبت به خطر یا آسیب بافت را بر عهده دارد. احساس مهلک درد برای بقای ما حیاتی است. همین امر در مورد دردهای عاطفی نیز صدق می‌کند، مانند “قلب شکسته” ما که از مرگ یکی از عزیزان یا از دست دادن رابطه احساس می‌کنیم. ما می‌دانیم که طبیعی و لازم است که چنین دردی را در مراسم عزاداری احساس کنیم تا بتوانیم زندگی خود را التیام داده و ادامه دهیم. در مورد درد مزمن، ممکن است عوامل ایجاد کننده و نگهدارنده نامشخص باشد و تلاش برای کاهش یا از بین بردن درد ناموفق باشد. در این موارد، تلاش‌های مداوم برای کنترل درد ممکن است ناسازگار باشد، به ویژه اگر عوارض جانبی ناخواسته ایجاد کنند یا از درگیر شدن در فعالیت‌های ارزشمند مانند کار، خانواده یا مشارکت اجتماعی، جلوگیری کنند (مک کراکن، کارسون، اکلستون و کیف[۸]، ۲۰۰۴).

مک کراکن و همکاران (۲۰۰۴)، در توسعه پرسشنامه پذیرش درد مزمن (CPAQ)، نشان دادند که دو جنبه اصلی پذیرش درد مهم می‌باشد: ۱) تمایل به تجربه درد و ۲) مشارکت در فعالیت‌های ارزشمند زندگی، حتی در مواجهه با درد. پذیرش درد با خودارزیابی کمتر شدت درد، خود ارزیابی کمتر افسردگی و اضطراب مربوط به درد، توانایی بدنی و اجتماعی بیشتر، اجتناب کمتر از درد و وضعیت بهتر کار مرتبط بود. همچنین این مطالعه نشان داد که پذیرش درد با شدت درد ارتباطی ندارد. به عبارت دیگر، این افرادِ با درد کمتر نبودند که بیشتر تمایل به پذیرش درد داشتند. علاوه بر این، مطالعات آزمایشگاهی با جمعیت‌های بالینی و غیر بالینی (به عنوان مثال گوتیرز، لوچیانو، رودریگز و فینک[۹]، در حال چاپ؛ هیز و همکاران، ۱۹۹۹؛ لویت، براون، اورسیلو، و بارلو[۱۰]، در حال چاپ) نشان داده است که تکنیک‌های پذیرش مورد استفاده در ACT (مانند مشاهده و پذیرش افکار و احساسات همانطور که هستند) تحمل بیشتری در برابر درد و ناراحتی حاد نسبت به روش‌های سنتی کنترل درد، مانند حواس پرتی و بازسازی شناختی دارد.

میزان تحمل درد با مدت زمان تحمل و زمان بهبودی از اشکال مختلف ناراحتی مانند نگه داشتن دست در آب یخ یا استنشاق هوای غنی شده با دی اکسید کربن که باعث ایجاد احساسات فیزیولوژیکی مانند وحشت زدگی می‌شود، اندازه گیری شد. در ACT و سایر رویکردهای مبتنی بر توجه‌آگاهی، درد به عنوان بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی در نظر گرفته می‌شود که می‌توان آن را پذیرفت، در حالی که تلاش برای اجتناب از درد غیر قابل گریز، باعث رنج بیشتر می‌شود. مبارزه با درد به عنوان نوعی عدم پذیرش یا مقاومت در برابر “آنچه هست” تلقی می‌شود. شدت رنج بستگی به میزان آمیختگی[۱۱] مراجع با افکار و احساسات مرتبط با درد دارد. فیوژن (آمیختگی) میزان باور مراجع به افکار مربوط به درد است (به عنوان مثال، “من نمی‌توانم به دلیل دردم کار مفید یا لذت بخشی انجام دهم” و “قبل از انجام هر کاری که برای زندگی‌ام ارزشمند است، باید از درد خود خلاص شوم”) و مطابق با این افکار و احساسات مرتبط با آن، عمل می‌کند. به این ترتیب، بیشتر رنج‌های ناشی از درد مزمن، خود ساخته و غیر ضروری است. هرچه تلاش مراجع برای فرار از درد بیشتر باشد، بیشتر رنج می‌برد. هدف ACT در درمان درد مزمن این است که به مراجعه کننده کمک کند تا انعطاف پذیری روانی بیشتری در حضور افکار، احساسات و رفتارهای مرتبط با درد ایجاد کند.


[۱]. Hayes, Strosahl, & Wilson

[۲]. mindfulness

[۳]. Bach & Hayes

[۴]. Bond & Bunce

[۵]. Dahl, Wilson & Nilsson

[۶]. McCracken, Vowles & Eccleston

[۷]. Zettle

[۸]. McCracken, Carson, Eccleston, & Keefe

[۹]. Gutierrez, Luciano, Rodriguez & Fink

[۱۰]. Levitt, Brown, Orsillo, & Barlow

[۱۱]. fusion

درد و رنج

به نظر می‌رسد که انسان‌ها بر خلاف حیوانات، قادرند رنج فراوانی تجربه کنند. اگر به حیوانات غذا، گرما، سرپناه و مراقبت داده شود، کاملاً راضی به نظر می رسند، در حالی که از طرف دیگر، انسان‌ها با تجملات بسیار بیشتر، اغلب ناراضی به نظر می‌رسند.

دکتر جوآن دال/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

این پارادوکس رنج بشر را می‌توان، با یک مثال از سوئد نشان داد. شهروندان سوئد، از یکی از بالاترین استانداردهای زندگی و بهترین محیط‌های کاری در جهان برخوردارند. همه تحت پوشش خدمات بهداشتی رایگان و با کیفیت بالا هستند. تحصیلات عالی، از جمله تحصیل در دانشگاه، برای همه آزاد و رایگان است. در هیچ کجای جهان، تعطیلات بیشتر، هفته‌های کاری کوتاهتر، یا مرخصی زایمان با حقوق بیشتر از سوئد وجود ندارد. در عین حال، تعداد کارگران سوئدی که در مرخصی استعلاجی هستند و به دلیل درد مزمن یا اختلالات ناشی از استرس از کار افتاده شده‌اند، بیشتر از هر نقطه دیگری در جهان است. همچنین سوئد یکی از بالاترین نرخ‌های خودکشی در جهان را دارد. این تناقض نشان می‌دهد که رنج بشر فقط با استانداردهای بالاتر زندگی، دسترسی رایگان به مراقبت‌های بهداشتی و آموزش با کیفیت بالا و محیط های خوب کاری، کاهش نمی‌یابد. در حقیقت، تلاش برای کاهش رنج انسان از این طریق ممکن است مشکلات دیگری را به دنبال داشته باشد.

مراجعین مبتلا به درد مزمن، مانند بسیاری از متخصصان که در تلاش برای کمک به آنها هستند، رنج بسیاری می‌برند. بیشتر درمان‌های سنتی برای کاهش درد مزمن با هدف کاهش یا مدیریت حس‌های درد انجام می‌شوند. مسکن‌ها، شل کننده‌های عضلانی و داروهای ضد افسردگی، رایج ترین روش‌های درمانی هستند. در سال‌های اخیر، چندین مطالعه فراتحلیلی درخصوص ارزیابی روش‌های درمانی امروزه برای درد صورت گرفته است (بیگوس، بوویر و برائن و همکاران[۱]، ۱۹۹۴؛ مورلی، اکلستون و ویلیامز[۲]، ۱۹۹۹؛ ون تولدر، گوسنس، وادل و نچمسون[۳]، ۲۰۰۰) که نشان می‌دهند این درمان‌های دارویی که ممکن است در دردهای حاد موثر باشند، در درد مزمن موثر نیستند و در واقع ممکن است باعث مشکلات بعدی شوند. یک نتیجه گیری رادیکال و عصبانی کننده که توسط نویسندگان ارزیابی دولت سوئد (ون تولدر و همکاران، ۲۰۰۰) از تمام درمان‌های پزشکی ارائه شده امروزه گرفته شد این بود که بهترین درمانی که پزشک مراقبت‌های اولیه می‌تواند به بیمار مبتلا به درد مزمن ارائه دهد، هیچ کاری نکردن است.

عدم ارائه هیچ درمانی، به مراتب نتایج بهتری نسبت به سایر راه حل‌های پزشکی ارائه شده برای درد مزمن داشت. اکثر درمان‌های درد برای درد حاد طراحی شده‌اند و مفید هستند، اما در طولانی مدت استفاده می‌شوند که ممکن است مشکلات بیشتری مانند سوء مصرف مواد و اجتناب از فعالیت‌های مهم را ایجاد کنند. درد به خودی خود، بخشی اجتناب ناپذیر از زندگی است. بدون آن نمی‌توانیم زنده بمانیم. عنصر مشترکی که در اکثر درمان‌های درد در فرهنگ‌های غربی طی ۵۰ سال گذشته ایجاد شده است، این است که آنها بر اجتناب از درد یا مبارزه برای کاهش درد تاکید می‌کنند. وقتی درد غیرقابل اجتناب بود، ما آن را تحمل می‌کردیم. وقتی درد اجتناب پذیر شد، غیرقابل تحمل شد. آنچه ما با همه‌ی مسکن‌ها و استراتژی‌های مدیریت درد ایجاد کرده‌ایم، عدم تحمل و افزایش حساسیت به درد است.


[۱]. Bigos, Bowyer, & Braen, et al

[۲]. Morley, Eccleston, & Williams

[۳]. Van Tulder, Goossens, Waddell, & Nachemson

مقایسۀ اثربخشی مدل بومی‌شده پذیرش و تعهد درمانی متمرکز بر شفقت با مدل غیربومی این درمان بر علائم اختلال استرس پس از سانحه در زنان

این پژوهش با هدف مقایسۀ اثربخشی مدل بومی‌شدۀ پذیرش و تعهد درمانی متمرکز بر شفقت با مدل غیربومی این درمان بر علائم اختلال استرس پس از سانحه در زنان صورت گرفت. روش این پژوهش آزمایشی و ازجمله طرح‌های پیش‌آزمون-پس‌آزمون با دو گروه آزمایش و یک گروه کنترل بود. جامعۀ آماری پژوهش همۀ زنان داوطلب مراجعه‌کننده به کلینیک آوای دوستی در بازۀ زمانی مهر تا دی ماه ۱۳۹۷ به تعداد ۲۰۰ نفر بود که از طریق فراخوان به این پژوهش دعوت شدند. نمونۀ تحقیق شامل ۴۲ نفر از بین داوطلبین ذکر شده بود که به روش هدفمند انتخاب و به‌طور تصادفی به سه گروه تقسیم گردیدند. یکی از گروه‌های آزمایش تحت ۸ جلسه درمان ۱۲۰ دقیقه‌ای مدل بومی‌شدۀ پذیرش و تعهد درمانی متمرکز بر شفقت قرار گرفت. گروه آزمایش دوم نیز این مداخله را با مدل غیربومی‌شده همین درمان دریافت نمود. گروه کنترل هیچ مداخله‌ای دریافت نکرد. به‌منظور سنجش داوطلبین از معیارهای DSM V برای تشخیص PTSD و پاسخ به پرسشنامه اختلال استرس پس از سانحه (Berislin, Lonner & Thorndike, 1973) استفاده شد. به‌منظور تجزیه‌وتحلیل داده‌ها، از آمار توصیفی، تحلیل کوواریانس و آزمون تعقیبی سیداک استفاده شد. یافته‌ها نشان داد میانگین تغییرات در سه خرده مقیاس مشکل در ارتباط بین فردی، مشکل در مهار عاطفی و افسردگی در گروه تحت مداخله با مدل بومی بیشتر از مدل غیربومی است (۰۵/۰>P). در خرده مقیاس خاطرات رخنه کننده، چنین تفاوتی در گروه‌های آزمایش مشاهده نشد. همچنین هر دو گروه آزمایش تغییرات معناداری برای همه متغیرها نشان دادند که در گروه کنترل مشاهده نگردید (۰۵/۰>P).

ارجاع به این مقاله:

دوستی, پیمان, خلعتبری, جواد, باصری, احمد, پروین گنابادی, بهرام. (۱۴۰۰). مقایسۀ اثربخشی مدل بومی‌شده پذیرش و تعهد درمانی متمرکز بر شفقت با مدل غیربومی این درمان بر علائم اختلال استرس پس از سانحه در زنان. دانش و پژوهش در روان شناسی کاربردی, ۲۲(۱), ۳۰-۴۲. doi: 10.30486/jsrp.2019.1866742.1804

گفتگوی بالینی- اهمیت توجه کردن

زمانی که سالی درباره افکار و احساسات منفی خود صحبت می‌کند، با توجه کامل گوش می‌دهم و می‌گویم “خب”؟ گاهی می‌گویم “خیلی خوب است “. البته منظورم این نیست که واقعا “خوب” است یا اینکه از خود آن مشکل لذت می‌برم. در واقع می‌خواهم این پیام را برسانم: من به تو و تجربه‌هایت اهمیت می‌دهم و چقدر خوب است که به اتفاقاتی که افتاده است توجه ‌کنیم.

دکتر استیون هیز/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

در ادامه قصد داریم قراردادهای زبانی که موجب کشمکش‌های ذهنی ما می‌شوند را کاهش دهیم و این همان “خود صحبتی” است.

هیز: می‌خواهم ببینی چرا افراد(افکار) وارد اتوبوس می‌شوند؟ فقط برای اینکه داخل اتوبوس باشند؟ فقط برای سواری؟ برای اینکه به مقصد خود برسند؟ می‌خواهنند مسیر اتوبوس را عوض کنند و یا در اطرافت باشند؟

فضایی برای حضور آنها فراهم می‌کنم تا سوار شوند. مسافران (افکار) را می‌پذیرم و با آنها ارتباط برقرار می‌کنم.

حدس می‌زنم مسافران زیادی سوار شدند ولی بعضی از آنها دیده نمی‌شوند، زیرا روی صندلی‌های عقب می‌نشینند. احتمالا تو آنها را به عقب اتوبوس هدایت می‌کنی.

سالی: بله.

هیز: چه فکر دیگری وجود دارد؟

سالی: چند جلسه قبل درباره آن صحبت کردیم. اما… آه، خدای من، بسیار سخت است. اشتباه از من است.

هیز: خیلی خب، یک دقیقه با آن بمان، هیچ کاری انجام نده، فقط با آن بمان.

سالی: خیلی ترسناک است.

هیز: بله ترسناک است و ممکن است افکار ترسناک دیگری هم بیایند. به آنها توجه کن و اجازه بده روی صندلی‌ها بنشینند. البته این به این معنی نیست که بخواهی از شر آنها خلاص شوی. اجازه بده مسافران داخل اتوبوس بنشینند. سعی کن بدون اینکه تمرکزت را بر روی آنها بگذاری، فقط مسافران را تماشا کنی.

سالی: بیشتر مواقع افکارم می‌گویند که ” شایستگی ندارم”. مثلا، حس می‌کنم شایسته داشتن آنچه می‌خواهم نیستم. به این دلیل آن را به دست نمی‌آورم و تقصیر خودم است.

هیز: خیلی خب؟

سالی: قبلا درباره آن صحبت کرده‌ایم. این حس تقصیر خودم است. اشتباه کرده‌‌ام و کار اشتباهی انجام داده‌ام.

هیز: خب.

سالی: خدایا، من یک تیم بیسبال داشتم.

هیز: یک موضوع قدیمی، درست است؟ قبل از اینکه بحث را ادامه دهیم، بیا چند لحظه با آن مبارزه کنیم. برای مثال این فکر که “شایستگی نداری”، پشت سر تو در اتوبوس است. نه تنها “دوست داشتنی نیستی”، “شایستگی هم نداری”، درواقع کاری انجام داده‌ای که اشتباه یا بد است. درست متوجه شده‌ام؟

سالی: بله، قبلا درباره آن صحبت کرده‌ایم. البته صددرصد به این افکار اعتقاد ندارم، اما آنها وجود دارند.

هیز: دقیقا همینطور است. اما حالا دقت کن، ذهنت می‌خواهد با این افکار به صورت تحت الفظی یا کلامی کنار بیاید. فرض کن همه اینها درست هستند اما این چیزی نیست که می‌خواهیم انجام دهیم.

سعی می‌کنیم نحوه عملکرد ذهن در زمان رساندن مسافران به مقصد و تماشای آنها را متوجه شویم. ممکن است بگویی: آنها واقعا زشت و دردناک هستند.

هیز: اگر اجازه دهیم آنها فقط به عنوان یک فکر آنجا باشند، به این معنی نیست که آنچه می‌گویند درست است. اگر به افکار اجازه حضور دهی به این معنی نیست که با آنها موافق بوده یا شایسته آنها هستی. این موضوع به این معنی است که می‌خواهی افکارت را به این صورت که “بله، من فکرهایی دارم و آنها را تماشا می‌کنم” ببینی. آیا آنها دشمن تو هستند و نمی‌توانی به آنها اجازه حضور در اتوبوس بدهی؟ برای مثال، نمی‌توانی با این مسافرها رانندگی کنی؟ برای آنها فضا نداری؟

سالی: فضا هست، اما مسافران دیگری هم آنجا هستند.

هیز: دوباره بگو.

سالی: فضا هست، اما این یک اتوبوس خیلی شلوغ است.

هیز: خب.

سالی: مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد.

هیز: خب، این هم یک فکر است، ”مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد”.

سالی: این را نمی‌دانستم.

هیز: مسئله این است که اگر به این فکر بچسبی که ”مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد”، به این معنی است که نمی‌خواهی آنها را ببینی یا اینکه نباید آنها را ببینی. می‌خواهم فقط به آنها توجه کنی.

می‌خواهم قراری با هم بگذاریم و تمرینی را انجام دهیم، چیزی که می‌خواهم کمی عجیب است بنابراین فقط اینجا می‌توانی انجام دهی، زیرا بیرون از اینجا مردم مسخره‌ات می‌کنند.

این یک راه عجیب و غریب برای گفتن افکار است. همچنین یک قدردانی بابت این موضوع است که تو فکر، احساس و ارزیابی‌هایی داری.

از تو نمی‌پرسم که می‌خواهی آنچه افکارت می‌گویند را داشته باشی یا نه، مثلا فکر” دوست داشتنی نیستم”، در واقع معتقد بودن به اینکه ” دوست داشتنی نیستی” هیچ اثر مثبتی برایت ندارد. درعوض از تو می‌پرسم که می‌خواهی آنها را فقط به عنوان یک فکر داشته باشی؟

بله افکاری با شدت و ضعف‌های متفاوت وجود دارند، اما می‌توانیم قراری بگذاریم تا آنها سر جای خودشان باشند. اجازه بده آنها فقط به عنوان یک کلمه و یک فکر در ذهنت بمانند.

سالی: خب.

هیز: این فکر را داری و به آن توجه می‌کنی، پس فرض می‌کنی  واقعیت است، برای مثال فکر “دوست داشتنی نیستم” یا فکر دیگری مثل “مسافران زیادی باید جابه‌جا شوند” وجود دارد، درست است؟ این همان چیزی است که اتفاق افتاده است؟

سالی: بله.

هیز: تا کنون افکار زیادی داشته‌ای‌ و از این به بعد هم خواهی داشت، آنها بیرون نمی‌روند. با آمدن یک فکر، دیگری بیرون نمی‌رود. گاهی یکی از فکرها(مسافران) به دیگری میگوید… “می‌فهمی چه می‌گویم؟ حق با من است”. این کلمه یک اعلام جنگ است. به این معنی است که یکی از آن دو باید وجود داشته باشد و دیگری باید بیرون برود.

پس قراری می‌گذاریم. می‌خواهم در آینده تجربه‌های ذهنی‌ات را به این شکل بیان کنی: “دارم به این فکر می کنم که ….”. “دارم به این فکر می کنم که ….”. “دارم به این فکر می کنم که ….”. این یک حقیقت است، ممکن است افکار واقعا با هم در تضاد باشند، اما مسئله این نیست. سعی می‌کنیم به آنچه از نظر روان‌شناسی صحیح است برسیم نه آنچه که منطقی به نظر می‌رسد. خب، افکار دیگری هم وجود دارند؟ روی صندلی های عقب نشسته‌اند؟ می‌دانی، همه اعضای تیم بیسبال قصد رفتن دارند.  

سالی: افکاری وجود دارند که می‌گویند: “سزاوار آنچه دارم نیستم”، “نقصی دارم” و یا “اغلب کارهایم را اشتباه انجام داده‌ام”.

هیز: خیلی خب.

سالی: حدس می‌زنم افکار دست‌به‌دست هم می‌دهند تا بگویند کاری را اشتباه انجام داده‌ام.

هیز: خب.

سالی: درست است؟

هیز: بله، خیلی خب.

سالی: پس فکری داشته‌ام که آن را دعوت نکرده‌ام.

هیز: خوب است.

سالی: خیلی به آنها اعتقاد ندارم، اما واقعا بعضی افکار دست‌در‌دست هم می‌دهند.

هیز: اعتقاد نداشتن به این معنی نیست که با آنها مجادله و بحث کنی. مراقب باش. این بدان معنی نیست که هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کنی. باید افکار را به صورتی جدی و عینی داشته باشی. در حال‌حاظر روی این موضوع بحث می‌کنیم.

سالی: مثل بچه‌ای که بر روی دوچرخه‌ام نشسته و مرا متهم به سرقت می‌کند.

هیز: درست است.

سالی: آنها را باور ندارم.

هیز: کاری نمی‌توانند بکنند، اما آنها را جدی می گیری.

سالی: دقیقا.

هیز: اکنون بیشتر روی این تمرکز می‌کنیم.

سالی: این یک فکر است، اما من آن را دعوت نکرده‌ام.

 هیز: بله، زیرکانه است. اغلب افکار می‌خواهند آنها را باور داشته باشی. بعضی از آنها مثل یک ببر هستند که گوشه اتاق نشسته‌اند و غذا می‌خواهند. مشکل این است که آنچه آنها می‌خورند اعتقاد داشتن یا نداشتن به آنها(افکار) است.

سالی: آنها با این روش قوی و قدرتمند می‌شوند.

 هیز: اگرچه قابل قبول یا غیر قابل قبول باشند، اما هنوز آنها را تقویت می‌کنی(غذا می دهی). ممکن است به این ببر فقط یک همبرگر بدهی، اما روز‌به‌روز بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود و هرقدر که بزرگ‌تر ‌شود بیشتر او را جدی می‌گیری.

سالی: این فکر مثل بچه بازیگوشی است که دوچرخه سواری می‌کند. می‌توانی نادیده‌اش بگیری، اما اگر آن را جدی بگیری به این معنی است که به آنچه می‌گوید چسبیده‌ای.

هیز: مثل این است که ایمیلی بنویسی و به صد ‌و ‌یک دلیل بگویی دزدی بد است.

سالی: منظورت این است چیزهایی را مورد توجه قرار می‌دهم که در وهله اول خودم را متهم می‌کند.

هیز: دقیقا، بعضی از این مسائل مربوط به گذشته‌ات هستند. افکار نزدیک تو هستند، چیزهایی مثل اینکه “بد هستی” را می‌گویند و مدام آن را در ذهنت تکرار می‌کنند.

تفسیر: قسمتی از فرآیند گسلش این است که افکار را از دور و با فاصله از خود مشاهده کنیم. می‌خواهیم تفاوتی بین آنچه مشاهده می‌کنیم و آنچه مشاهده می‌شود ایجاد کنیم. گسلش ترکیبی از چند خود مشاهده گر می‌باشد و به طور کلی “توجه‌آگاهی” ایجاد می‌کند.