مدل شناختی بک درباره آسیب شناسی روانی بر نقش محوری تفکر در فراخوانی و تداوم هیجان (افسردگی اضطراب و …) تاکید میکند.
سنجش شناختی در مدل شناختی بک چند سطح دارد. در نزدیک ترین سطح ،افکار خودآیند قرار میگیرند، که به طور خودانگیخته وارد ذهن می شوند که در نگاه اول درست به نظر می رسند و با مشکلات رفتاری یا هیجان های آشفته ساز گره خورده اند.
این افکار خودآیند می توانند طبق سوگیری ها یا تحریفهای خاص مثل ذهن خوانی، شخصی سازی،برچسب زدن، پیش گویی، فاجعه سازی یا تفکر دوقطبی (تفکر همه یا هیچ) دسته بندی شوند.
افکار خودآیند میتوانند درست یا غلط باشند. مثلا فکر خودآیند «همسرم مرا دوست ندارد» می تواند مبتنی بر ذهن خوانی باشد(مثل من شواهد کافی برای تایید این فکر ندارم) اما با این حال ممکن است مشخص شود همسرش واقعا او را دوست ندارد.
اطلاعات جدید از طریق افکار خودآیند) جهت داده می شوند و سپس طبق مفروضه های زیربنایی مورد ارزیابی قرار میگیرند. مفروضه های زیربنایی باطرح واره های فردی ارتباط دارند و باعث تقویت باورهای فردی منفی میشوند و از طریق بی اعتمادی و ترس از طرد شدن باعث تصدیق بیشتر آنها میشوند.
مثال: چرا من اینقدر بدبخت هستم؟…. فکر خودایند…………… اطلاعات جدید واردشده به ذهن مثل عدم توجه همسر با این فکر خودایند جهت دهی میشه که من بدبختم همسرم هم منو دوست ندارد.
طرحواره های فردیِ منفی، باعث توجه و حافظه انتخابی می شوند، بدین صورت که افراد احتمالا بیشتر متوجه وقایع منفی می شوند یا آنها را منفی تفسیر می کنند و اطلاعات همخوان با طرحواره را بیشتر به یاد می آورند. بناابراین چنین فرایندهایی باعث تقویت طرحواره می شوند.
مثل همون مثالی که زدم چون طروحواره فردیش منفی هستش وقایع منفی مثل عدم توجه رو شناسایی می کنه که همخوان با طرحوارش هم هست
مدل شناخت درمانی بر پایه مدل جورج کلی بناشده . در مدل جورج کلی فرض براین است که انسان دانشمند است، بدین معنا که انسان ها می توانند باورها یا سازه های خود را بشناسند و آنها را آزمون کنند.
مدل شناختی معاصرکه توسط بک و همکارانش گسترش یافت، تاکید ویژه ای بر علمی بودن تفکر دارد. تفکر علمی یعنی این که فرد به جای جستجوی شواهد تایید کننده باور خود، به دنبال ابطال یا عدم تایید باورش باشد.
افراد افسرده ممکن است به طور انتخابی به اطلاعاتی توجه کنند که با حالت مننفی افسردگی آنها همخوان است و از طرفی شواهد رد کننده باورهایشان را نادیده بگیردند. مدل شناختی به دنبال بررسی هر دوی این شواهد است.
نقش الیس و همکارانش در این موضوع انکار ناپذیر است.
نظریه الیس تاکید بر آسیب پذیری های شناختی رایج دارد و رویکرد کلی تری درباره آسیب شناسی روانی ارائه می دهد.
ما می خواهیم به این موضوع بپردازیم که درمانگران چطور می توانند با روش های مختلف به مراحعان کمک کنند تا افکار خود را بشناسند و آنها را ارزیابی کنند.
هدف اصلی این است که به مراجعان کمک کنیم به جای بیان هیجا نهای خود، الگوهای فکری شان را بشناسند و مشکل خود را در قالب رویکرد شناختی درک کنند.
گرینبرگ و سافران نشان دادند که ابراز هیجانی و اتحاد درمانی می تواند به مراجعان کمک کند تا از هیجانهایشان به عنوان منبع اطلاعاتی درباره نیازهای ارضاء نشده شان استفاده کنند.
طرح واره ها توسط حالت های هیجانی شدید فعال می شوند و به مراجع در تمایز انواع هیجانها کمک می کند
طرح واره های هیجانی درباره نیازهای ارضا نشده اطلاعات مفیدی درباره شناختواره ها فراهم می کنند و بخش مهمی از روشهای تغییر این افکار و احساس ها به شمار می روند.
در این نوشته به تکنیک های کلاسیک شناخت درمانی پرداخته می شود.
شناخت درمانی براین مفروضه بنیادین استوار است که تفسیر افراد از یک واقعه تعیین کننده چگونگی احساس و رفتار آنهاست. درواقع بسیاری از افراد تعجب میکنند وقتی که می فهمند احساسهای آنها نتیجه ی چگونگی تفکر آنها درباره یک واقعه است و اینکه با تغییر تفسیرهایشان از آن واقعه می توانند به احساسهای متفاوتی دست یابند.
افراد به این دلیل که فکرشان غیر منطقی است به دنبال درمان نیستند بلکه دلیل اصلی مراجعه آنها احساسها، رفتار و روابط مشکل آفرینشان است.
دو مسئله قابل توجه، این است که
۱- افکار و احساسها پدیده های متفاوتی هستند
۲- افکار، احساسها (و رفتار) را بوجود می آورند.
احساس ها: تجارب درونی هیجان ها هستند مثل احساس اضطراب، خشم ترس افسردگی بی تفاوتی و …
ما در فرایند درمان با احساس ها چالش نمی کنیم. ما احساس ها را زیر سوال نمی بریم، بلکه افکاری را که باعث این احساس ها شده اند به چالش می کشیم.