نرگس حسینی نیا

فهرست ارزش ها

فهرست ارزش‌های ACT به شما کمک می‌کند تا از آنچه واقعاً در زندگی شما مهم است آگاه باشید

ارزش‌ها عمیق‌ترین خواسته‌های قلبی شما؛ برای نحوه رفتار شما به عنوان یک انسان هستند. ارزش ها چیزی که می خواهید به دست آورید یا به دست آوردید نیست. آنها در مورد نحوه رفتار یا عمل شما به طور مداوم هستند. چگونه می خواهید با خود، دیگران و دنیای اطراف خود رفتار کنید.

منبع: www.actmindfully.com.au

ترجمه: نرگس حسینی نیا

به معنای واقعی کلمه صدها ارزش مختلف وجود دارد، اما در زیر فهرستی از رایج ترین آنها را خواهید یافت. احتمالاً همه آنها به شما مربوط نمی شوند. به خاطر داشته باشید که هیچ چیز به عنوان “ارزش های درست” یا “ارزش های اشتباه” وجود ندارد. کمی شبیه ذائقه ما در پیتزا است. اگر شما ژامبون و گوشت را ترجیح می دهید، اما من سالامی و زیتون را ترجیح می دهم، به این معنی نیست که سلیقه من در پیتزا درست است و سلیقه شما اشتباه است. فقط به این معنی است که ما سلیقه های متفاوتی داریم. و به همین ترتیب، ممکن است ارزش های متفاوتی داشته باشیم. بنابراین حوزه ای از زندگی را که می خواهید بهبود ببخشید انتخاب کنید و فهرست را مطالعه کنید.

در زیر و در کنار هر مقدار یک حرف بنویسید: (خ)خیلی مهم، (م)مهم، و (ن)نه چندان مهم – برای حوزه خاصی از زندگی که برای کار روی آن انتخاب کرده اید.

  • پذیرش: گشوده بودن و پذیرفتن خود، دیگران، زندگی و غیره
  • ماجراجویی: ماجراجو بودن; به طور فعال به دنبالِ ایجاد، یا کشف تجربیات بدیع یا محرک بودن است.
  • قاطعیت: با احترام از حقوق خود دفاع کنم و آنچه را که می خواهم درخواست کنم
  • اصالت: معتبر بودن، اصیل بودن، واقعی بودن. صادق بودن با خود
  • زیبایی: قدردانی، خلق کردن، پرورش زیبایی در خود، دیگران، محیط و غیره
  • مراقبت: مراقبت از خود، دیگران، محیط و غیره
  • چالش: به چالش کشیدن خودم برای رشد، یادگیری، بهبود
  • شفقت: با مهربانی نسبت به کسانی که رنج می برند رفتار کنیم
  • ارتباط: مشارکت کامل در کاری که انجام می دهم و حضور کامل در کنار دیگران
  • مشارکت: مشارکت کردن، کمک کردن، همکاری کردن یا ایجاد تفاوت مثلت برای خود و دیگران
  • انطباق: احترام و اطاعت از قوانین و تعهدات
  • همکاری: همکاری و مشارکت با دیگران
  • شجاعت: شجاع یا دلیر بودن؛ پافشاری در برابر ترس، تهدید یا مشکل
  • خلاقیت: خلاق یا مبتکر بودن
  • کنجکاوی: کنجکاو، گشاده روی و علاقه مند بودن. برای کاوش و کشف
  • تشویق: تشویق و پاداش دادن به رفتاری که برای خودم یا دیگران بعنوان یک ارزش است
  • برابری: با دیگران مانند آنچه برای خودم می پسندم رفتار کنم و بالعکس
  • هیجان: جست‌وجو، درگیرشدن و شرکت در فعالیت‌هایی که هیجان‌انگیز، محرک یا مهیج هستند
  • انصاف: منصف بودن با خودم یا دیگران
  • تناسب اندام: حفظ یا بهبود تناسب اندام. مراقبت از سلامت جسمی و روانی و رفاه/بهزیستی
  • انعطاف پذیری: سازگاری و انطباق راحت با شرایط در حال تغییر
  • آزادی: آزادانه زندگی کردن. انتخاب کنم که چگونه زندگی کنم و چگونه رفتار کنم، یا به دیگران کمک کنم این کار را انجام دهند
  • دوستانه بودن: دوستانه بودن، هم سو و یا موافق بودن با دیگران
  • بخشش: بخشنده بودن نسبت به خود یا دیگران
  • سرگرم کننده: سرگرم کننده بودن. جست‌وجو، مشارکت و درگیربودن در فعالیت‌های مملو از سرگرمی
  • سخاوتمندی: سخاوتمند بودن، به اشتراک گذاشتن و بخشش، به خود یا دیگران
  • سپاسگزاری: سپاسگزار بودن و قدردانی از جنبه های مثبت خود، دیگران و زندگی
  • صداقت: صادق بودن، راستگو بودن و صمیمی بودن با خود و دیگران
  • شوخ طبعی: دیدن و درک جنبه طنزآمیز زندگی
  • فروتنی: فروتنی یا متواضع بودن; “اجازه بدهم دستاوردهای من خودشان حرف بزنند”
  • پر تلاش: کوشا بودن، سخت کوش بودن، متعهد بودن در کار
  • استقلال: از خود حمایت کنم و روش خودم را برای انجام کارها انتخاب کنم
  • صمیمیت: گشوده بودن، شفاف بودن و سهیم بودن -از نظر هیجانی یا فیزیکی- در روابط شخصی نزدیک
  • عدالت: رعایت عدالت و انصاف
  • مهربانی: مهربان بودن، دلسوز بودن، با ملاحظه بودن، مراقبت یا توجه نسبت به خود یا دیگران
  • عشق: رفتار عاشقانه یا محبت آمیز نسبت به خود یا دیگران
  • توجه/دهن آگاهی: آگاه بودن، گشوده بودن و کنجکاوی در مورد تجربه اینجا و اکنون خود
  • نظم: منظم و سازمان یافته/مرتب بودن
  • روشنفکر/ پذیرا: فکر کردن به چیزها، دیدن چیزها از دیدگاه دیگران، و ارزیابی منصفانه‌ی شواهد
  • صبر: برای آنچه می خواهم با آرامش منتظر باشم
  • پایداری: با وجود مشکلات و سختی ها با قاطعیت ادامه دادن
  • لذت: ایجاد لذت و لذت بخشیدن به خود یا دیگران
  • قدرت: نفوذ یا اعمال قدرت بر دیگران، به عنوان مثال مسئولیت پذیری، رهبری، سازماندهی
  • عمل متقابل: ایجاد روابطی که در آن تعادل عادلانه ای در ارائه و دریافت وجود داشته باشد
  • احترام: احترام گذاشتن به خود یا دیگران؛ مودب بودن، با ملاحظه بودن و نشان دادن نگاه مثبت
  • مسئولیت: مسئول و پاسخگو بودن در قبال اعمال خود
  • عاشقانه/رمانتیک بودن: عاشقانه بودن. نشان دادن و ابراز عشق یا محبت قوی
  • ایمنی: ایمن کردن، محافظت یا تضمین امنیت خود یا دیگران
  • خودآگاهی: آگاه بودن از افکار، احساسات و اعمال خود
  • خودمراقبتی: مراقب سلامتی و تندرستی خود بودن و برآورده کردن نیازهای خود
  • خودسازی/توسعه فردی: تداوم داشتن در رشد،پیشرفت یا بهبود دانش،مهارت،شخصیت یاتجربه زندگی.
  • خویشتن داری: عمل کردن مطابق با آرمان های خود
  • حس گرایی: ایجاد، کشف و لذت بردن از تجربیاتی که حواس پنج گانه را تحریک می کند
  • تمایلات جنسی: کشف یا بیان تمایلات جنسی خود
  • معنویت: ارتباط با چیزهای بزرگتر (برتر) از خودم
  • مهارت: تمرین مداوم و بهبود مهارت ها و به کارگیری کامل خودم در هنگام استفاده از آن ها
  • حامی بودن: حمایت کننده، کمک کننده، تشویق کننده و در دسترس بودن برای خود یا دیگران
  • اعتماد: قابل اعتماد بودن. وفادار، باوجدان، صادق و قابل اعتماد بودن
  • ارزش های فهرست شده خود را در اینجا وارد کنید: ……………………………………………………………………………………………………………….
  • ارزش های فهرست نشده خود را در اینجا درج کنید: ……………………………………………………………………………………………………………….

هنگامی که هر مقدار را به عنوان (خیلی مهم، مهم، و نه چندان مهم) علامت گذاری کردید، تمام ارزش ها را مرور کنید و سه مورد برتر را که برای شما در حوزه مورد نظرتان از زندگی مهم هستند، انتخاب کنید. نکته در زمان گام بعدی این است که شروع به جستجوی راه هایی برای زندگی کردن با این ارزش ها در حوزه مورد نظر از زندگی کنیم. چیزهایی که با هدایت این ارزش ها می توانید بگویید و انجام دهید، را یادداشت کنید و به این ترتیب شما توانسته اید مسیر ارزش های خود را پیدا کنید و در آن گام بگذارید.

شناسایی ارزش ها

برای شناسایی ارزش ها در ابتدا باید بدانیم تفاوت ارزش با هدف چیست؟

ارزش‌ها و اهداف اساساً متفاوت هستند و اکثر ما را گیج می‌کنند. این مسئله به این دلیل است که ما در جامعه‌ای متمرکز بر هدف (نه جامعه‌ای متمرکز بر ارزش‌ها) زندگی می‌کنیم. اغلب مردم وقتی از کلمه “ارزش‌ها” استفاده می‌کنند، در واقع در مورد “اهداف” صحبت می‌کنند. تفاوت در اینجاست: ارزش‌ها، آنطور که شما می‌خواهید رفتار کنید را توصیف می‌کنند، در حالی‌که اهداف، آنچه را که می‌خواهید به دست آورید را توصیف می‌کنند. اگر می‌خواهید یک شغل عالی پیدا کنید، یک خانه بزرگ بخرید، شریک زندگی پیدا کنید، ازدواج کنید یا بچه‌دار شوید، همه این‌ها اهداف هستند. همه آنها را می‌توان در لیست “کارهایی که باید انجام داد” بررسی کرد: “هدف به دست آمد!”. در مقابل، ارزش‌ها عبارتند از نحوه رفتار شما: در حین حرکت به سمت اهداف، رسیدن به اهداف و حتی زمانی که به اهداف خود نمی‌رسید!

منبع: وقتی زندگی ضربه سختی می زند/ راس هریس(۲۰۲۲)

ترجمه: نرگس حسینی نیا، پیمان دوستی (۱۴۰۱)

برای مثال، اگر قرار است ارزش‌های شما عشق، مهربانی و مراقبت باشد، می‌توانید همین الان و برای همیشه به این شیوه رفتار کنید- حتی اگر هرگز به هدف مثلاً پیدا کردن شریک یا بچه دار شدن نرسیدید. اگر قرار است ارزش‌های شما در محل کار مولد، کارآمد، اجتماعی، بادقت و مسئولیت‌پذیر باشند، می‌توانید همین الان به این روش‌ها رفتار کنید، حتی اگر شغل‌تان کاملاً افتضاح باشد.

حالا فرض کنید می‌خواهید شما را دوست داشته باشند یا مورد احترام قرار بگیرید- آیا این‌ها ارزش هستند؟ نه، آنها اهداف هستند! آنها در تلاش برای به دست آوردن چیزی هستند- در این مثال، برای به دست آوردن عشق یا احترام از طرف دیگران هستند. ارزش‌های شما درباره این است که می‌خواهید در حین دنبال کردن آن اهداف (چه به آن‌ها برسید چه نرسید)، چه رفتاری داشته باشید. اگر می‌خواهید عشق بورزید یا محترم باشید، اینها ارزش‌ هستند؛ هر زمان که بخواهید می‌توانید نسبت به خود یا دیگران باعشق یا با‌احترام عمل کنید. اما دوست داشته شدن یا مورد احترام قرار گرفتن از سوی دیگران، اهداف هستند (برخی افراد آنها را «نیاز» می‌نامند)، و آنها خارج از کنترل ما هستند. ما نمی‌توانیم کاری کنیم که کسی ما را دوست داشته باشد یا به ما احترام بگذارد. اما اگر با عشق و احترام نسبت به خود و دیگران رفتار کنیم، این احتمال وجود دارد که در ازای آن، مورد محبت و احترام قرار بگیریم.

هم ارزش‌ها و هم اهداف مهم هستند، اما باید تفاوت‌های آنها را در نظر بگیریم. ساده‌ترین راه برای به خاطر سپردن تفاوت آنها این است که اهداف، آنچه را که می‌خواهم داشته باشم، به‌دست بیاورم یا به آن برسم را توصیف می کند. ارزش‌ها؛ اینکه من می‌خواهم با خودم، دیگران یا دنیای اطرافم چگونه رفتار کنم را توصیف می‌کنند.

اگر این موضوع هنوز چندان برای شما منطقی نیست، یا مفهوم کلی آن را درک کرده‌اید، اما کاملاً مطمئن نیستید که ارزش‌های شخصی شما چیست… یا نمی توانید آنها را حدس بزنید، این اتفاق کاملا طبیعی است. وقتی برای اولین بار با افراد درباره معنا، هدف یا ارزش‌ها صحبت می‌کنیم، اغلب مضطرب یا گیج می‌شوند، یا به اصطلاح مغزشان قفل می‌کند. بنابراین از طریق چند تمرین به آنها کمک می‌کنیم تا آن ‌را متوجه شوند. اولین مورد، شامل بیرون آوردن «خرد پنهانی» است که در زیر خود قضاوت‌گری خشن دفن شده است.

چطور ذهن‌تان می‌خواهد کمک کند؟

با چند لحظه وقت گذاشتن برای لنگر انداختن، این تمرین را شروع کنید.

اکنون برخی از قضاوت‌های خشن خود را که ذهن‌تان مدام به شما می‌گوید، به خاطر بیاورید.

یک لحظه برای نام‌گذاری این داستان یا الگو- شاید «خود قضاوتی» یا «داستان به اندازه کافی خوب نیست» یا «منتقد درونی»- وقت بگذارید.

اکنون در نظر بگیرید، وقتی ذهن‌تان شما را قضاوت می‌کند، چگونه می‌خواهد کمک کند؟

آیا سعی دارد به شما کمک کند از گذشته درس بگیرید؟

آیا این تلاشی برای حل یک مشکل، آماده کردن شما برای چیزی یا برنامه‌ریزی است؟

آیا سعی دارد شما را از چیزی در آینده نجات دهد، از شما محافظت کند یا شما را برای چیزی در آینده آماده کند؟

آیا شما را با کسی یا چیزی که مهم است مرتبط می‌کند؟

آیا به شما یادآوری می‌کند که مراقب خود یا شخص دیگری باشید؟

تلاش می‌کند به شما کمک ‌کند در چه چیزی متفاوت یا بهتر عمل کنید؟

سعی دارد چه ویژگی‌های شخصی‌ای را در شما آشکار کند؟

نمونه ای از فهرست ارزش‌های ACT به شما کمک می کند تا از آنچه واقعاً در زندگی شما مهم است آگاه باشید، که می توانید در مطلب فهرست ارزش ها آن را مطالعه کنید.

نقش سیستم عصبی روده در عملکرد روده

سیستم عصبی روده (ENS)، یا “مغز کوچک” در روده، به اعصاب دیواره روده اشاره دارد که نحوه واکنش روده به غذا را کنترل می کند و هضم، جذب مواد مغذی و دفع مواد زائد را تنظیم می کند.

منبع: https://www.psychologytoday.com

ترجمه: نرگس حسینی نیا

هنگامی که سیستم گوارش به درستی کار نمی کند، ممکن است علائمی مانند اسهال، یبوست، استفراغ و درد شکم رخ دهد. این پاسخ ها همگی شامل اعمال سیستم عصبی روده ای می شوند.

در دستگاه گوارش (GI)، زنجیره‌ای از اعصاب به نام مدارهای عصبی در دیواره روده قرار دارند. آنها ویژگی های مختلف عملکرد دستگاه گوارش مانند تحرک و ترشح را تنظیم می کنند. در حالی که این مدارهای عصبی می توانند توسط مغز کنترل شوند، می توانند به طور مستقل نیز عمل کنند. سیستم عصبی روده دارای ویژگی های خاص بسیاری است که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

حساسیت: سیستم عصبی روده ENS می تواند ارگانیسم های مهاجم مانند باکتری ها و ویروس ها را حس کند. این یک واکنش محافظتی مانند استفراغ یا اسهال را فعال می کند. همچنین می تواند مواد مغذی را حس کرده و هضم را فعال کند.

تحرک روده: سیستم عصبی روده اطلاعات مربوط به مواد مغذی و پاتوژن های مهاجم را پردازش می کند. این کار رفتارهای مناسب روده را فعال می کند، مانند مخلوط کردن محتویات در اطراف، برای هضم یا حرکت دادن آنها در امتداد روده برای دفع.

ترشح: سیستم عصبی روده همچنین می تواند فعالیت ماهیچه ها یا غدد روده را فعال یا سرکوب کند.

سلول های عصبی روده همه این اعمال را تنظیم می کنند. در بیماران مبتلا به بیماری های گوارشی همراه با التهاب، مانند بیماری کرون یا کولیت اولسراتیو، فعالیت هایی مانند حساسیت، تحرک و ترشح تغییر می کند و افراد از طیف وسیعی از علائم رنج می برند.

اکتشافات اخیر نشان داده اند که التهاب منجر به تغییراتی در پاسخ اعصاب می شود. که می تواند تحرک و حساسیت دستگاه گوارش را مختل کند و ممکن است در اختلالات عملکردی دستگاه گوارش نقش داشته باشد. این تغییرات در عملکرد دستگاه گوارش می تواند طولانی مدت باشد و حتی پس از رفع التهاب نیز ادامه یابد.

نقش روانشناس در درمان مشکلات مزمن گوارشی

همانطور که گفته شد مدارهای عصبی موجود در دیواره روده را می توان توسط مغز کنترل کرد. محور روده و مغز (GBA) یک سیستم ارتباطی بین دستگاه گوارش و مغز است. این مسیر دو جهته است، یعنی مغز با روده ارتباط برقرار می کند و روده نیز اطلاعات را به مغز مخابره می کند. استرس – رویدادهای استرس زا و همچنین استرس طولانی مدت یا مکرر می توانند منجر به اختلال در تنظیم محور روده-مغز شوند.

بنابراین یکی از فرایندهای روان درمانی که توسط روانشناس سلامت در کار با افراد دارای مشکلات مزمن گوارشی مانند سندرم روده تحریک پذیر انجام می شود، کمک به آنها برای بازیابی اختلال ایجاد شده در محور روده- مغز است تا عملکرد این محور اصلاح شود.

چرا وقتی تشخیص برای شما، سندرم روده تحریک پذیر(IBS) است، توصیه می شود به روانشناس مراجعه کنید؟

بسیاری از افراد زمانی که پزشک به آنها توصیه می کند که به روانشناس مراجعه کنند، دچار پریشانی و اضطراب می شوند. این واکنش اغلب از این باور ناشی می‌شود که ارجاع به یک روانشناس، فرضیاتی را در مورد علائم «همه چیز در ذهن شماست» یا نتیجه «بیماری روانی» به همراه دارد.

منبع:medicalnewstoday.com

ترجمه: نرگس حسینی نیا

اینها دو تا از بزرگترین تصورات غلط در مورد عملکرد روانشناسی در یک محیط پزشکی هستند و اغلب می توانند مانع از دستیابی بیماران به کاهش معنی دار علائم شوند. در این مبحث، امیدوارم برخی از این تصورات نادرست، در مورد روانشناسی را در یک محیط پزشکی برطرف کنیم، و با انجام این کار، چند مورد از مزایایی را که ممکن است بتوانید در کار با یک روانشناس برای رسیدگی به علائم سندرم روده تحریک پذیر  خود به دست آورید، بیان کنم.

  • اول از همه اینکه، مشکلات جسمی شما واقعی است!
  • اگر پزشک به شما توصیه می کند که با یک روانشناس ملاقات کنید، به این معنی نیست که علائم “همه در سر شما هستند” یا نتیجه یک  “بیماری روانی” هستند.
  • تجربه شما از سندرم روده تحریک پذیر  احتمالاً برای شما ناتوان کننده خواهد بود و می تواند تأثیرات گسترده ای بر روی خودتان، عزیزان شما و فعالیت هایی که می خواهید در آن شرکت کنید داشته باشد.
  • اگر احساس بیماری می کنید و علائم زیادی از سندرم روده تحریک پذیر  دارید، ممکن است سطح استرس و ناراحتی بیشتری را نیز تجربه کنید. این استرس و ناراحتی به چرخه ای از بدتر شدن علائم کمک می کند که می تواند به سندرم روده تحریک پذیر  شدیدتر تبدیل شود.
  • روانشناسان و پزشکان با شما همکاری می کنند تا این چرخه را قطع کنید و به شما کمک کنند تا تعداد و شدت علائم خود را کاهش دهید. روانشناس بر افکار، احساسات و رفتارهایی تمرکز می‌کند که مانع مقابله مؤثر با علائم زیست‌پزشکی می‌شوند و همچنین بر آموزش شما و اطرافیان تمرکز دارد. یکی از سوالاتی که ممکن است هنگام ورود به دفتر روانشناس از شما پرسیده می شود؛ این است که “چه اقداماتی برای مراقبت از خود انجام می دهید؟” افزایش تعداد رفتارهای خودمراقبتی خوبی که در حال اجرای آنها هستید، اغلب جای خوبی برای شروع درمان علائم شما است.

گاهی اوقات بیماران مبتلا به سندرم روده تحریک پذیر با بار سنگین استرس ها و شرایط زندگی گذشته دست و پنجه نرم می کنند. در حالی که صحبت کردن در مورد این رویدادها گاهی اوقات می تواند مفید باشد. نیازی نیست که تمرکز، درمان باشد تا پیشرفت را مشاهده کنید. اغلب، یادگیری داشتن خوابِ خوب، بهداشت، کاهش استرس، و سایر راهبردهای مقابله ای برای مواجهه با موقعیت ها می تواند کمک زیادی به شما کند که به جای اینکه احساس کنید سندرم روده تحریک پذیر  شما را کنترل می کند، شما بیشتر بر علائم خود کنترل دارید. افزایش کنترل بر علائم، یکی دیگر از گام‌های بهبود سندرم روده تحریک پذیر  است. اغلب، افراد ناراحتی مربوط به مشکلات و مشکلات ناشی از علائم سندرم روده تحریک پذیر  را بیشتر تجربه می کنند تا خود علائم سندرم روده تحریک پذیر . به عنوان مثال، گاهی اوقات بیماران مبتلا به سندرم روده تحریک پذیر  به دلیل ترس از بی اختیاری، هنگام خروج از خانه یا هر محیط “معروف” مضطرب می شوند. با گذشت زمان، این ترس افزایش می‌یابد و مکان‌ها و فعالیت‌های کمتری «امن» تلقی می‌شوند که منجر به کناره‌گیری از فعالیت‌هایی می‌شود که قبلاً از آنها لذت می‌بردید. این ترس یا “اضطراب پیش بینی” بخشی از یک چرخه معیوب است که در واقع می تواند علائم شما را بدتر کند یا حتی به یک دوره بی اختیاری کمک کند. از طریق مهارت آموزی و تمرین‌های رفتاری توسعه‌یافته، روان‌شناس می‌تواند به شما کمک کند این ترس‌ها را کاهش دهید و دوباره در فعالیت‌هایی که می‌خواستید شرکت کنید، در نتیجه به شما کمک می‌کند چرخه معیوب علائم خود را بشکنید.

روانشناسان همچنین برای بررسی رفتارها، افکار و احساساتی که مانع از مقابله موثر با علائم سندرم روده تحریک پذیر  شما می شوند، با شما همکاری می کنند. درست مانند پزشکان، هدف نهایی ما به عنوان روانشناس این است که خودمان را غیرضروری کنیم. ما این کار را با کمک به شما در توسعه مهارت‌های خود انجام می‌دهیم که به شما امکان می‌دهد موقعیت‌های چالش‌برانگیز را به طور مؤثرتری توسط خودتان مدیریت کنید. اگر با یک تشخیص پزشکی زندگی می کنید، به احتمال زیاد در حال حاضر “توصیه های” زیادی از اطرافیان خود دریافت کرده اید. به احتمال زیاد، یک روانشناس به شما “نصیحت” نمی کند. در عوض، او با شما همکاری خواهد کرد تا برنامه خود را برای رسیدگی به علائمی که شما را آزار می دهد، ایجاد کنید. برنامه ها و دستورالعمل های درمانی با هدف کلیِ کمک به بهبود تصویر علائم خود به صورت مشترک ایجاد می شوند.

پس روانشناسی چگونه کار می کند؟

هیچ جادویی وجود ندارد؛ سندرم روده تحریک پذیر  یک تشخیص است که شامل حساس شدن انتهای عصبی در دستگاه گوارش است. این حساسیت می تواند از منابع مختلف (عفونت، التهاب، استرس قابل توجه یا فعال شدن مزمن سیستم عصبی خودمختار) رخ دهد. این حساسیت باعث افزایش حجم علائم شما می شود. یکی از راه‌هایی که روان‌شناسان می‌توانند با شما کار کنند این است که به شما راه‌هایی را برای کاهش سرعت واکنش سیستم عصبی خودمختار، با استفاده از ابزارهای آرام‌سازی پیشرونده عضلانی، تصویرسازی هدایت شده، تمرکز متمرکز یا حتی بیوفیدبک آموزش دهند.

اساساً، یادگیری و تمرین این رفتارها، بر کاهش حجم علائم شما تأثیر می گذارد و می تواند تعداد روزافزونی از روزهای کم علائم را برای شما رقم بزند. سندرم روده تحریک پذیر  یک بیماری مزمن است. هیچ قرص جادویی وجود ندارد که علائم شما را از بین ببرد یا ساعت را به زمان «قبل از شروع همه چیز» برگرداند. به همین دلیل، تمرکز نهایی درمان با روانشناس، به حداقل رساندن ضعف و ناراحتی ای است که در نتیجه‌ی علائم خود، احساس می کنید.

این نکته مهم است که؛ فقط به این دلیل که یک روند بیماری، مزمن یا طولانی مدت است به این معنی نیست که شما باید از آن رنج ببرید. کار با روانشناس یکی از راه های دسترسی به طیف وسیعی از ابزارهای جدید برای زندگی با سندرم روده تحریک پذیر  است.

کار با یک روانشناس تنها بخشی از این رویکرد درمانی است و نشان داده شده است که مکملِ موثری برای درمان زیست پزشکی است. با استفاده از ترکیبی از ابزارها و طرح های مورد بحث در این مبحث، بیماران می توانند کاهش قابل توجهی در علائم خود مشاهده کنند.

درد چیست؟ منظور از درد حاد و یا مزمن چیست؟

وقتی سیگنال ها از طریق رشته های عصبی برای تفسیر به مغز می رسند، افراد احساس درد می کنند. این مسئله اغلب نتیجه آسیب بافتی است و به بدن اجازه می دهد تا به آن واکنش نشان دهد و از آسیب جلوگیری کند.

تجربه درد برای هر فردی متفاوت است و راه های مختلفی برای احساس و توصیف درد وجود دارد. این تنوع در برخی موارد می تواند تعریف و درمان درد را چالش برانگیز کند.

منبع:medicalnewstoday.com

ترجمه: نرگس حسینی نیا

درد می تواند کوتاه مدت یا طولانی مدت باشد و در یک مکان باقی بماند یا در سراسر بدن پخش شود.

در این پست به علل و انواع مختلف درد، راه های تشخیص آن و نحوه مدیریت حس ها می پردازیم.

علل

افراد زمانی احساس درد می کنند که اعصاب خاصی به نام گیرنده های درد، آسیب بافتی را شناسایی کرده و اطلاعات مربوط به آسیب را در طول طناب نخاعی به مغز منتقل می کنند.

به عنوان مثال، لمس یک سطح داغ پیامی را از طریق یک قوس بازتابی در نخاع ارسال می کند و باعث انقباض فوری عضلات می شود. این انقباض دست را از سطح داغ دور می کند و آسیب بیشتر را محدود می کند.

این رفلکس قبل از رسیدن پیام به مغز اتفاق می افتد. هنگامی که پیام درد می رسد، باعث می شود که فرد احساس ناخوشایندی کند – درد.

تفسیر مغز از این سیگنال ها و کارایی کانال ارتباطی بین گیرنده های درد و مغز نحوه تجربه درد را به فرد دیکته می کند.

مغز همچنین ممکن است مواد شیمیایی حس خوب مانند دوپامین را برای مقابله با اثرات ناخوشایند درد آزاد کند.

در سال ۲۰۱۱، محققان تخمین زدند که درد سالانه بین ۵۶۰ تا ۶۳۵ میلیارد دلار هزینه درمان، دستمزدهای از دست رفته و روزهای از دست دادن کار برای ایالات متحده هزینه دارد.

انواع

درد می تواند حاد یا مزمن باشد منبع مورد اعتماد.

درد حاد

این نوع درد عموماً شدید و کوتاه مدت است. به این صورت است که بدن فرد را از آسیب یا آسیب بافتی موضعی آگاه می کند. درمان آسیب زمینه ای معمولاً درد حاد را برطرف می کند.

درد حاد واکنش جنگ یا گریز بدن را تحریک می کند که اغلب منجر به ضربان قلب و سرعت تنفس سریع تر می شود.

انواع مختلفی از درد حاد وجود دارد:

درد جسمی: فرد این درد سطحی را روی پوست یا بافت های نرم درست زیر پوست احساس می کند.

درد احشایی: این درد از اندام‌های داخلی و پوشش‌های حفره‌های بدن منشا می‌گیرد.

درد ارجاعی: فرد درد احشایی را در مکانی غیر از منبع آسیب بافتی تجربه می کند. به عنوان مثال، افراد اغلب در هنگام حمله قلبی شانه درد را تجربه می کنند.

درد مزمن

این نوع درد به مراتب بیشتر از درد حاد طول می کشد و اغلب درمان ندارد. درد مزمن می تواند خفیف یا شدید باشد. همچنین می تواند مداوم باشد، مانند آرتریت، یا متناوب، مانند یک دوره میگرن. درد متناوب در موارد مکرر رخ می دهد اما بین شعله ور شدن متوقف می شود.

واکنش‌های جنگ یا گریز سرانجام در افراد مبتلا به درد مزمن متوقف می‌شود، زیرا سیستم عصبی سمپاتیک که این واکنش‌ها را تحریک می‌کند با محرک درد سازگار می‌شود.

اگر موارد کافی از درد حاد رخ دهد، می توانند سیگنال های الکتریکی را در سیستم عصبی مرکزی (CNS) ایجاد کنند که باعث تحریک بیش از حد رشته های عصبی می شود.

این اثر به عنوان “Windup” شناخته می شود، که تجمع سیگنال های الکتریکی را با یک اسباب بازی باد کردن مقایسه می کند.

پیچیدن یک اسباب بازی با شدت بیشتر باعث می شود که اسباب بازی برای مدت طولانی تری سریعتر کار کند. درد مزمن نیز به همین صورت عمل می کند، به همین دلیل است که فرد ممکن است مدت ها پس از رویدادی که برای اولین بار آن را ایجاد کرده احساس درد کند.

توصیف درد

روش‌های تخصصی‌تر دیگری برای توصیف درد وجود دارد.

شامل:

  • درد نوروپاتیک: این درد به دنبال آسیب به اعصاب محیطی که مغز و نخاع را به بقیه بدن متصل می کند، رخ می دهد. می تواند مانند شوک الکتریکی احساس شود یا باعث حساسیت، بی حسی، سوزن سوزن شدن یا ناراحتی شود.
  • درد فانتومی: درد فانتومی پس از قطع عضو ایجاد می شود. این به احساسات دردناکی اشاره دارد که انگار از اندام گم شده می آیند.
  • درد مرکزی: این نوع درد اغلب به دلیل انفارکتوس، آبسه، تومور، دژنراسیون یا خونریزی در مغز و نخاع رخ می دهد. درد مرکزی ادامه دارد و از خفیف تا بسیار شدید متغیر است. افراد مبتلا به درد مرکزی احساس سوزش، درد و فشار را گزارش می دهند.

دانستن نحوه توصیف درد می تواند به پزشک کمک کند تا تشخیص دقیق تری ارائه دهد.

تشخیص

توصیف ذهنی یک فرد از درد، در تشخیص به پزشک کمک می کند.

هیچ مقیاس عینی برای تشخیص نوع درد وجود ندارد، بنابراین پزشک سابقه درد را بررسی می کند.

پزشکان از فرد می خواهند که موارد ذیل را شرح دهد:

  • ویژگی همه دردها، مانند سوزش، نیش زدن، یا چاقو زدن
  • محل، کیفیت و پراکندگی درد، به این معنی که فرد درد را در کجا احساس می‌کند، چه احساسی دارد، و به نظر می‌رسد که تا چه اندازه گسترش یافته است.
  • چه عواملی باعث تشدید و تسکین درد می شود
  • زمان هایی که درد در طول روز رخ می دهد
  • تأثیر آن بر عملکرد روزانه و خلق و خوی فرد
  • درک فرد از درد خود

چندین سیستم می توانند درد را شناسایی و درجه بندی کنند. با این حال، مهم ترین عامل در تشخیص دقیق، ارتباط واضح بین فرد و پزشک است.

یک عادت انعطاف‌پذیری مرتبط با عوامل استرس زا را تمرین کنید

کاری را که معمولاً انجام می‌دهید و به خودی خود استرس‌زا نیست اما به طور قابل توجهی با یک عامل استرس‌زا در ارتباط است را انتخاب کنید. فرض کنید یک عامل استرس زای صبح‌گاهی برای شما، رئیس‌تان است.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده

ممکن است رانندگی به سمت محل کار، چیزی باشد که به آن مرتبط است. بگذارید بگوئیم شما به این دلیل که افکاری درباره اینکه رئیس‌تان چطور شما را قضاوت می‌کند دارید (مانند اینکه او فکر می‌کند من خیلی باهوش نیستم)، متوجه شدید مواجه شدن با رئیس‌تان تا حدی استرس آور است.

هر روز هنگام رانندگی به محل کار در ماشین، چند دقیقه برای گسلش از این افکار وقت بگذارید. شاید بخواهید آواز خواندن در ماشین را تمرین کنید. او به اندازه کافی باهوش نیست را به صورت آهنگ با تن صدایی که دوست دارید بخوانید. چند روز بعد از این کار، ممکن است هنگام رانندگی به سمت محل کار، این عمل برایتان هم سرگرم کننده باشد و هم برای کاهش استرس‌تان مفید باشد.

سلامت روان/ مهارت‌های روان‌شناختی

شرایط سلامت روانی در رسانه‌های عمومی و حتی در بحث‌های آزاد محققان به عنوان بیماری مشخص شده ‌است، به طوری که افسردگی، وسواس و اعتیاد با سرطان یا دیابت قابل‌مقایسه هستند. اما چنین نیست. برای واجد شرایط بودن به عنوان یک بیماری، شرایطی وجود دارد: علت، منشأ شناخته شده‌ای (علت شناسی) وجود داشته باشد، از طریق فرایندهای شناخته شده (یک دوره) بیان شود و به روش‌های خاص به درمان پاسخ دهد.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

شرایط سلامت روانی با این معیارها مطابقت ندارد. جامعه پزشکی در واقع از آنها به عنوان سندرم یاد می‌کند و تقریباً از طریق لیست علائم تشخیص داده می‌شوند. گفته می‌شود اگر افراد کمی بیشتر از نیمی از علائم لیست را نشان دهند، به یک بیماری مبتلا می‌شوند.

گروهی از روان‌پزشکان و روان‌شناسان که وظیفه ایجاد جدیدترین مجموعه اسامی برای سندرم‌ها را دارند، این مسئله را به خوبی می‌دانند. مقاله‌ای از سوی توسعه دهندگان خاطرنشان کرد: درمان سندرم‌ها به گونه‌ای که گویی معادل بیماری‌ها هستند “احتمالاً تا روشن کردن یافته‌های تحقیقات، مبهم است” زیرا تحقیقات مبتنی بر آنها” ممکن است هرگز در کشف علت شناسی بنیادین آنها موفق نباشد. برای این که این اتفاق رخ دهد، ممکن است، نیاز به تغییر پارادایم هنوز ناشناخته باشد. من و همکارانم موافق هستیم و تلاش کرده‌ایم تا یک رویکرد مبتنی بر فرآیند را برای درک شرایط سلامت روانی ایجاد کنیم.

درک عمومی از سلامت روان بیش از حد در مسیر پزشکی قرار گرفته است. به عنوان مثال یک ایده وجود دارد که شرایط سلامت روانی و اعتیاد به طور اساسی توسط ژن‌ها تعیین می‌شوند. اکنون که می‌توانیم کل ژنوم صدها هزار نفر را نقشه‌برداری کنیم، می‌دانیم که کل سیستم‌های ژن تنها بخش کوچکی از بیماری‌های روانی یا اعتیاد را تشکیل می‌دهند. محیط و رفتار تأثیرات بزرگ‌تری دارند. در واقع، هیچ نشانگر بیولوژیکی مشخصی برای هیچ وضعیت سلامت روان متداولی یافت نشده است.

نمونه‌هایی از چگونگی تعامل ژن‌ها و محیط توسط مطالعات ریسک خانوادگی ارائه می‌شود که نشان می‌دهد افسردگی، اضطراب و سوء مصرف مواد “در کنار هم قرار می‌گیرند”. بنابراین اگر پدر شما همچون پدر من به الکل اعتیاد داشت، ممکن است شما نه تنها نسبت به الکل، بلکه به افسردگی و اضطراب آسیب‌پذیر باشید. برخی از این موارد از تفاوت‌های مشخص ژنتیکی ناشی می‌شود که سیستم عصبی، رویدادهای گذشته را به درد روانی پیوند می‌دهد. اگر شما “حساس (ریز بین)” هستید و می‌توانید به راحتی تجربیات خنثی را به وقایع بد بعدی متصل کنید، از نظر ژنتیکی آماده هستید که بیشتر تحت تأثیر رویدادهای روانی دردناک قرار بگیرید. اگر شما چنین گرایشی دارید اما در خانواده‌ای با سطح بالایی از مهرورزی و وابستگی‌های ایمن (روابط محکم و ایمن) رشد می‌یابید، ممکن است همه چیز خوب باشد. حتی وقتی اتفاقات بدی پیش می‌آید، اگر والدین شما از الگوی اجتناب تجربه‌ای پیروی نکنند، ممکن است مشکلی پیش نیاید. اما شخصی را در نظر بگیرید که از نظر ژنتیکی آمادگی واکنش در برابر حوادث منفی دارد را دارد؛ در نبود امنیت و مهرورزی است؛ با تجربیات دردناک یا آزار دهنده آمیخته شده، و یک گروه از سنت‌های (عادات) خانوادگیِ اجتناب و عدم انعطاف‌پذیری را به همراه دارد، بفرمایید، شما فرمول مشکلات روانی را دارید.

مطالعات زیادی نشان می‌دهند که یادگیری مهارت‌های روانشناختی می‌تواند منجر به پیشرفت‌های چشمگیری در کنار آمدن با چالش‌های بهداشت روان شود که اغلب نتایج طولانی مدت بیشتر و عوارض جانبی کمتری نسبت به داروها دارند. شرایط سلامت روان اغلب با رفتارهای افراطی‌ای مشخص می‌شود که ممکن است در برخی زمینه‌ها سازگار باشد. به عنوان مثال، فکر کردن در مورد چگونگی یادگیری از اشتباهات گذشته چیز بدی نیست- اما اجازه دادن به اینکه به طور کامل در الگوی چرخه نشخوار فکری پیش برویم، افسردگی را پیش بینی می‌کند. مهارت‌های انعطاف‌پذیری به ما انگیزه می‌دهند تا افکار و رفتارهایی را که باعث می‌شوند مجموعه‌ای از موارد ناسالم را (که در ذهن) نگه می‌داریم، در نظر بگیریم و بر آن کاری که انجام می‌دهیم، تمرکز کنیم. این امر به طور طبیعی منجر به تعادل بهتر می‌شود که برای تکامل هدفمند، ضروری است.

اگر با وضعیت سلامت روان‌تان دست و پنجه نرم می‌کنید، باید مطالعه کتاب‌هایی مانند این کتاب را به عنوان یک مکمل برای کمک‌های حرفه‌ای در نظر بگیرید، نه جایگزین آن. درمان به هنگام مبارزه، حیاتی است و بسیاری از مردم به دنبال آن نمی‌روند. متأسفانه دلیل اصلی این حذف، انگ است. تحقیقات نشان می‌دهد که در سراسر جهان، از هر ۵ نفر یک نفر در طی یک سال، یک چالش سلامت روان را تجربه می‌کنند، و از هر سه نفر یک نفر در طول زندگی خود نوعی چالش سلامت روانی را تجربه خواهد کرد. با این وجود، بسیاری از مردم درباره این شرایط، دیدگاه‌های قضاوت گونه دارند. بسیاری از افراد، مبارزات ذهنی را نقطه ضعف شخصیت می‌دانند. افراد مبتلا به بیماری روانی به عنوان افراد ناکارآمد، خطرناک یا بطور جبران ناپذیری خرد (شکسته) شده، برچسب گذاری می‌شوند که منجر به تبعیض در استخدام و فاصله اجتماعی می‌شود.

نتیجه این است که افرادی که چنین شرایطی دارند اغلب علائم خود را حتی از دید عزیزان‌شان پنهان می‌کنند و از درمان یا حمایت اجتناب می‌کنند. در واقع، از هر پنج نفر فقط یک نفر از یک ارائه دهنده بهداشت روان کمک می‌گیرد. این یک فاجعه است، خصوصاً به دلیل اینکه درمان کاملاً مطلوبی از نظر علمی در دسترس است. به عبارت دیگر، کمک وجود دارد.

انگ انگاری را می‌توان در قالب خود سرزنشی و حتی نفرت از خود، درونی کرد. پیام های فرهنگی نادرست (گمراه کننده) مانند “به افکار مثبت فکر کنید” فقط اجتناب بیشتر را تشویق می‌کند و اوضاع را بدتر می‌کند. ACT به مردم کمک می‌کند تا با درد لکه ننگ روبرو شوند و از پیام های غیرمفید استفاده نکنند.

درد مزمن

در سراسر جهان، یک بیماری همه گیر به نام درد مزمن محققان پزشکی را گیج کرده است. موضوع فقط این نیست که درد مزمن بشدت در حال افزایش است، بلکه کشورهایی با بهترین سیستم‌های بهداشتی و معقول‌ترین قوانین حمایت از کارگران از نظر اقتصادی، میزان زیادی از تولید ناخالص ملی خود را برای از کارافتادگی‌هایی که اغلب با درد مزمن مرتبط هستند، صرف می‌کنند. اسکاندیناوی یک نمونه است. به طور متوسط از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۵، کشورهای اسکاندیناوی ۴.۳ درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) خود را صرف هزینه ازکارافتادگی و معلولیت‌هایی کردند که بیشتر آن مربوط به کار است.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

در ایالات متحده، ادعاهای واقعی ازکارافتادگی به آن سطح نرسیده است (ایالات متحده ۱.۱ درصد از تولید ناخالص داخلی را برای ازکارافتادگی و معلولیت هزینه می‌کند)، اما هنوز کم هزینه نیست. هزینه پزشکی درد مزمن بین یک و نیم تا دو سوم تریلیون دلار است.

در سال ۲۰۱۲، بیش از نیمی از جمعیت آمریکا در طی سه ماه درد را تجربه کردند- یک بیماری همه‌گیر کاملا خاموش که بیش از سرطان، دیابت، حمله قلبی و سکته مغزی افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در همین حال، ایالات متحده، جهان را به تلاش (بدون موفقیت) برای درمان درد مزمن با مواد افیونی سوق داده است. ممکن است این رویکرد هزینه‌ها را پایین نگه‌داشته باشد اما نه به این دلیل که مشکل را حل کرده‌است. بلکه این بارِ مسئولیت را به بیماران و خانواده‌های آن‌ها منتقل کرده و منجر به بحران سلامت عمومی در اعتیاد به مواد افیونی شده‌است.

چرا این اتفاق ناگهانی افتاده است؟ آیا دنیای مدرن در حال حاضر به احتمال بیشتری نسبت به گذشته با آسیب فیزیکی به مردم مواجه است؟ به شدت. این تغییر تا حدی به دلیل نحوه صحبت درباره آن و درمان خود درد است.

در ایالات متحده حدود بیست سال پیش، پزشکان توسط نهاد معتبر بیمارستان و دیگران تشویق شدند که درمان درد را به عنوان “پنجمین علامت حیاتی” شروع کنند. همانطور که اندازه گیری دما، فشار خون، ضربان تنفس و ضربان قلب در ارزیابی سلامت بیمار بسیار مهم است. هدف این بود که در کنار آمدن با دردی، که مدت‌ها از آن گذشته بود، کمک بیشتری به مردم شود.

مشکل این است که اصلی‌ترین وسیله برای کمک به آنها، تجویز قرص برای از بین بردن درد است، نه اینکه بتواند تأثیر روانی- اجتماعی آن را در کوتاه مدت و بلند مدت مدیریت کند. رویکردهای روانشناختی از سیستم پزشکی پشتیبانی کمی دریافت کرده‌اند، بخشی به این دلیل است که درمان درد در یک مدل اشتباه گیر کرده است. این موضوع شرم آور است، زیرا تحقیقات نشان می‌دهد که آموزش ACT (و سایر رویکردهای روانشناختی) می‌تواند به مردم کمک کند تا در مقابله با پریشانی درد مزمن و در وهله اول از ایجاد درد مزمن جلوگیری کنند.

چالش بزرگ در مورد درد مزمن این است که برخلاف درد حاد ناشی از آسیب یا جراحی، به نظر می‌رسد که در یک سیستم عصبی زیست شناختی به نام شبکه حافظه منفور پایدار، ریشه دوانده است. این درد است، اما دردی نیست که از فرآیندهای حسی حاد در بافت آسیب دیده بدن، ناشی می‌شود. تجربه افرادی که دچار درد مزمن در اندام های خود مانند دست خود هستند را در نظر بگیرید. گاهی اوقات افراد برای جلوگیری از درد التماس می‌کنند که دست یا اندام خود را قطع کنند. این کار منطقی است، اما یک ایده بسیار بد است: کل ۸۵ درصد از کسانی که اندامی را قطع کرده‌اند، حتی با اینکه اندام از بین رفته است هنوز هم احساس درد می‌کنند! این امر به این دلیل نیست که با برداشتن اندام، اعصاب آسیب دیده است- به این دلیل است که درد در درجه اول دیگر در اندام نیست. این موضوع به سیستم عصبی مرکزی منتقل شده، در مغز ما جاسازی شده است، تقریباً به همان شکلی که خاطرات ما وجود دارد.

اگر درد به مدت سه ماه ادامه داشته باشد (معیار معمول در نظر گرفتن “مزمن” بودن آن)، تقریباً ۸۰ درصد احتمال دارد که چهار سال بعد ادامه یابد، و اگر معیار “مزمن” به شش ماه یا یکسال افزایش یابد، آمار حتی بدتر می‌شود.

حداقل در بزرگسالان، ACT (و همچنین هیچ گونه مداخله روانشناختی مبتنی بر شواهد دیگر، مانند CBT سنتی) برای دردهای مزمن عمدتاً با از بین بردن درد کار نمی‌کند. جایی که ACT قدرتمند است، کاهش سطح اضطراب ناشی از درد مزمن است، بنابراین تداخل آن را در زندگی کاهش می‌دهد. این موضوع به افراد کمک می‌کند تا فعالیت‌های منظم زندگی خود را با درد ادامه دهند، نه اینکه با درد مقابله کنند.

اگر بخشی از رویکرد کلی درد یک پیام ACT باشد، آیا پیشروی درد مزمن را کاهش می‌دهد؟ هنوز زود است، اما برخی از کارها با کودکانی که درد مزمن دارند، پیشنهاد کرده است که آموزش ACT می‌تواند از ریشه دار شدن درد برای همیشه جلوگیری کند. چندین مرکز در سطح جهانی، مانند موسسه کارولینسکا[۱] در استکهلم (جایی که جوایز نوبل اهدا می‌شود) از ACT به طور گسترده در کار با کودکان استفاده می‌کنند. این کار نشان داده است که به نظر می‌رسد ACT احساس درد را در کودکان بیشتر از بزرگسالان کاهش می‌دهد، شاید به این دلیل که درد در کودکان از نظر عصبی و روانشناختی کمتر عمیق می‌شود. شواهد جدید نشان می‌دهد که اگر ما ACT را در زمان مناسب در شرایط درد حاد اجرا کنیم، قبل از اینکه مزمن شوند، ممکن است در بزرگسالان نیز همین اتفاق رخ دهد (به عنوان مثال، استفاده از ACT قبل از جراحی کمر).

تشویق مردم به توسعه مهارت‌های پذیرش برای کنار آمدن با دردشان به هیچ وجه نباید اینگونه تفسیر شود که در واقع به آنها گفته شود “شجاع باشید و با آن کنار بیایید”. گفتن این جملات به مردم که باید درد خود را بپذیرند می‌تواند به نوعی مانند گفتن این باشد که: “لطفاً در مورد درد خود صحبت نکنید- این موضوع برای من بسیار آزار دهنده است.” این کار انسانی نیست و کمکی هم نمی‌کند.

پذیرش در ACT به هیچ وجه انکار یا کوچک شمردن درد نیست. این موضوع کمک می‌کند تا انعطاف‌پذیری‌ای ایجاد شود تا از زندگی با درد، به زندگی با درد و ترکیبی از پذیرش با گسلش و عمل متعهدانه بروید. فرد یاد می‌گیرد که برای بازگشت به زندگی حرفه‌ای خود در راستای ارزش‌های انتخاب شده، پذیرش درد داشته باشد.

[۱]. Karolinska

فراخوانی افکار و مفروضه ها در درمان شناختی و رفتاری (CBT)

مدل شناختی بک درباره آسیب شناسی روانی بر نقش محوری تفکر در فراخوانی و تداوم هیجان (افسردگی اضطراب و …) تاکید میکند.

سنجش شناختی در مدل شناختی بک چند سطح دارد. در نزدیک ترین سطح ،افکار خودآیند قرار میگیرند، که به طور خودانگیخته وارد ذهن می شوند که در نگاه اول درست به نظر می رسند و با مشکلات رفتاری یا هیجان های آشفته ساز گره خورده اند.

این افکار خودآیند می توانند طبق سوگیری ها یا تحریفهای خاص مثل ذهن خوانی، شخصی سازی،برچسب زدن، پیش گویی، فاجعه سازی یا تفکر دوقطبی (تفکر همه یا هیچ) دسته بندی شوند.

افکار خودآیند میتوانند درست یا غلط باشند. مثلا فکر خودآیند «همسرم مرا دوست ندارد» می تواند مبتنی بر ذهن خوانی باشد(مثل من شواهد کافی برای تایید این فکر ندارم) اما با این حال ممکن است مشخص شود همسرش واقعا او را دوست ندارد.

اطلاعات جدید از طریق افکار خودآیند) جهت داده می شوند و سپس طبق مفروضه های زیربنایی مورد ارزیابی قرار میگیرند. مفروضه های زیربنایی باطرح واره های فردی ارتباط دارند و باعث تقویت باورهای فردی منفی میشوند و از طریق بی اعتمادی و ترس از طرد شدن باعث تصدیق بیشتر آنها میشوند.

مثال: چرا من اینقدر بدبخت هستم؟…. فکر خودایند…………… اطلاعات جدید واردشده به ذهن مثل عدم توجه همسر با این فکر خودایند جهت دهی میشه که من بدبختم همسرم هم منو دوست ندارد.

طرحواره های فردیِ منفی، باعث توجه و حافظه انتخابی می شوند، بدین صورت که افراد احتمالا بیشتر متوجه وقایع منفی می شوند یا آنها را منفی تفسیر می کنند و اطلاعات همخوان با طرحواره را بیشتر به یاد می آورند. بناابراین چنین فرایندهایی باعث تقویت طرحواره می شوند.

مثل همون مثالی که زدم چون طروحواره فردیش منفی هستش وقایع منفی مثل عدم توجه رو شناسایی می کنه که همخوان با طرحوارش هم هست

مدل شناخت درمانی بر پایه مدل جورج کلی بناشده . در مدل جورج کلی فرض براین است که انسان دانشمند است، بدین معنا که انسان ها می توانند باورها یا سازه های خود را بشناسند و آنها را آزمون کنند.

مدل شناختی معاصرکه توسط بک و همکارانش گسترش یافت، تاکید ویژه ای بر علمی بودن تفکر دارد. تفکر علمی یعنی این که فرد به جای جستجوی شواهد تایید کننده باور خود، به دنبال ابطال یا عدم تایید باورش باشد.

افراد افسرده ممکن است به طور انتخابی به اطلاعاتی توجه کنند که با حالت مننفی افسردگی آنها همخوان است و از طرفی شواهد رد کننده باورهایشان را نادیده بگیردند. مدل شناختی به دنبال بررسی هر دوی این شواهد است.

نقش الیس و همکارانش در این موضوع انکار ناپذیر است.

نظریه الیس تاکید بر آسیب پذیری های شناختی رایج دارد و رویکرد کلی تری درباره آسیب شناسی روانی ارائه می دهد.

ما می خواهیم به این موضوع بپردازیم که درمانگران چطور می توانند با روش های مختلف به مراحعان کمک کنند تا افکار خود را بشناسند و آنها را ارزیابی کنند.

هدف اصلی این است که به مراجعان کمک کنیم به جای بیان هیجا نهای خود، الگوهای فکری شان را بشناسند و مشکل خود را در قالب رویکرد شناختی درک کنند.

گرینبرگ و سافران نشان دادند که ابراز هیجانی و اتحاد درمانی می تواند به مراجعان کمک کند تا از هیجانهایشان به عنوان منبع اطلاعاتی درباره نیازهای ارضاء نشده شان استفاده کنند.

طرح واره ها توسط حالت های هیجانی شدید فعال می شوند و به مراجع در تمایز انواع هیجانها کمک می کند

طرح واره های هیجانی درباره نیازهای ارضا نشده اطلاعات مفیدی درباره شناختواره ها فراهم می کنند و بخش مهمی از روشهای تغییر این افکار و احساس ها به شمار می روند.

در این نوشته به تکنیک های کلاسیک شناخت درمانی پرداخته می شود.

شناخت درمانی براین مفروضه بنیادین استوار است که تفسیر افراد از یک واقعه تعیین کننده چگونگی احساس و رفتار آنهاست. درواقع بسیاری از افراد تعجب میکنند وقتی که می فهمند احساسهای آنها نتیجه ی چگونگی تفکر آنها درباره یک واقعه است و اینکه با تغییر تفسیرهایشان از آن واقعه می توانند به احساسهای متفاوتی دست یابند.

افراد به این دلیل که فکرشان غیر منطقی است به دنبال درمان نیستند بلکه دلیل اصلی مراجعه آنها احساسها، رفتار و روابط مشکل آفرینشان است.

دو مسئله قابل توجه، این است که

۱- افکار و احساسها پدیده های متفاوتی هستند

۲- افکار، احساسها (و رفتار) را بوجود می آورند.

احساس ها: تجارب درونی هیجان ها هستند مثل احساس اضطراب، خشم ترس افسردگی بی تفاوتی و …

ما در فرایند درمان با احساس ها چالش نمی کنیم. ما احساس ها را زیر سوال نمی بریم، بلکه افکاری را که باعث این احساس ها شده اند به چالش می کشیم.