دکتر پیمان دوستی

اجتناب تجربه‌ای

اجتناب تجربه ای (EA)/ Experiential Avoidance به طور گسترده به عنوان تلاش برای اجتناب از افکار، احساسات، خاطرات، احساسات فیزیکی و سایر تجربیات درونی، حتی زمانی که اجتناب کردن از این فرایندهای درونی در درازمدت آسیب ایجاد کند، تعریف می‌شود (هیز، استروسال و ویلسون، ۱۹۹۹).

مترجم: دکتر پیمان دوستی

تصور می‌شود که فرآیند EA از طریق تقویت منفی حفظ می‌شود، یعنی در کوتاه‌ مدت تسکین موقت ناراحتی از طریق اجتناب کردن به شیوه‌های مختلف مانند پرت کردن حواس، مصرف مواد یا الکل، پر خوری و یا کنار کشیدن از موقعیت‌ها حاصل می‌شود، که در نتیجه احتمال تداوم رفتار اجتنابی حتی در صورتی که در طولانی مدت به شدت این تجارب ناخوشاید اضافه کند، افزایش می‌یابد. نکته مهم، مفهوم سازی فعلی EA (اجتناب تجربه‌ای) نشان می‌دهد که این افکار، احساسات و هیجان‌های منفی نیستند که مشکل ساز هستند، بلکه نحوه واکنش فرد به آنها است که می تواند مشکلاتی را ایجاد کند.

به طور خاص، تصور می شود عدم تمایل همیشگی و مداوم برای تجربه افکار و احساسات ناراحت کننده (و اجتناب و بازداری مرتبط با این تجربیات) که با طیف گسترده ای از مشکلات مرتبط است (هیز، ویلسون و گیفورد، ۱۹۹۶).

مشکلات مرتبط

پریشانی بخشی جدا نشدنی از زندگی است. بنابراین، اجتناب اغلب تنها یک راه حل موقت است. لذا اجتناب این تصور را تقویت می‌کند که ناراحتی، پریشانی و اضطراب بد یا خطرناک هستند در حالی که این نوع واکنش ما به آنهاست که برای ما مشکلاتی ایجاد می‌کند نه خود هیجان‌های ناخوشایند به خودی خود.

اجتناب پایدار از افکار و احساس‌های ناخوشایند اغلب نیازمند تلاش و انرژی است و تمرکز ما را به فرایندهای مهم‌تر زندگی‌مان محدود می‌کند و موجب می‌گردد ما همواره تلاش زیادی در جهت اجتناب از این افکار و احساس‌های کنیم.

همچنین تلاش برای اجتناب ممکن است مانع دیگر جنبه های مهم و ارزشمند زندگی شود.

ارتباط با کیفیت زندگی

شاید مهم‌ترین تأثیر EA پتانسیل آن برای مختل کردن جنبه‌های مهم و ارزشمند زندگی یک فرد باشد (هیز و همکاران، ۱۹۹۹). یعنی زمانی که EA به قیمت نادیده گرفتن ارزش‌های عمیق یک فرد اتفاق می‌افتد، مشکل‌ساز دیده می‌شود. برخی از نمونه ها عبارتند از:

به تعویق انداختن یک کار مهم به دلیل ناراحتی که انجام آن برمی انگیزد.

عدم استفاده از یک فرصت مهم به دلیل تلاش برای جلوگیری از نگرانی از شکست یا ناامیدی همراه آن.

عدم شرکت در فعالیت بدنی/ ورزش، سرگرمی‌های معنادار یا سایر فعالیت‌های تفریحی به دلیل تلاشی که آنها می‌خواهند.

اجتناب از برنامه‌های اجتماعی یا تعامل با دیگران به دلیل اضطراب و افکار منفی‌ای که برمی انگیزند.

شرکت نکردن کامل در برنامه‌های اجتماعی به دلیل تلاش برای تنظیم اضطراب مربوط به اینکه دیگران چگونه شما را درک می‌کنند.

ناتوانی در مشارکت کامل در گفتگوهای معنادار با دیگران، زیرا در حال بررسی علائم خطر در محیط است (تلاش برای اجتناب از احساس “ناامنی”).

ناتوانی در “ارتباط” و حفظ یک رابطه نزدیک به دلیل تلاش برای جلوگیری از احساس آسیب پذیری.

ماندن در یک رابطه “بد” برای جلوگیری از ناراحتی، گناه، و احساس تنهایی احتمالی ممکن است منجر به جدایی شود.

از دست دادن ازدواج یا تماس با فرزندان به دلیل عدم تمایل به تجربه احساسات ناراحت کننده

شرکت نکردن در جشن فارغ التحصیلی، عروسی، تشییع جنازه یا سایر رویدادهای خانوادگی برای جلوگیری از اضطراب یا علائم وحشت.

درگیر شدن در رفتارهای خود ویرانگر در تلاش برای جلوگیری از احساس کسالت، پوچی، بی ارزشی.

انجام ندادن مسئولیت‌های اساسی (مانند بهداشت شخصی، بیدار شدن از خواب، حضور در محل کار، خرید غذا) به دلیل تلاشی که می‌خواهند و/یا پریشانی که برمی‌انگیزد.

رهایی از قلاب شدن در افکار: چند تمرین گسلش

گاهی ما انسان ها به شیوه‌های مختلف در افکار خودمان قلاب می‌شویم. معمولا ما در افکاری غیر مفید (صرف نظر از درست یا غلط بودن، خوب یا بد بودن، مثبت یا منفی بودن) قلاب می‌شویم. در واقع فارغ از اینکه ما در چه فکری قلاب شده‌ایم، همین که تاثیر آن بر عملکردمان، موجب شود تا از مسیر خود خارج شویم یا اعمالی انجام دهیم که برایمان غیر مفید است، می‌تواند ناکارآمدی قلاب شدن در آن افکار را نمایان کند.

در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، اعتقاد بر این است که درست بودن یک فکر، به این معنی نیست که لزوما چسبیدن یا قلاب شدن در آن فکر می‌تواند مفید یا کارآمد هم باشد.

مجموعه تمرین‌هایی تحت عنوان تمرین‌های گسلش (Defusion) وجود دارند که به ما کمک می‌کنند، ما خودمان را از قلاب افکارمان نجات دهیم.

در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی مجموعه تمرین‌هایی مربوط به فرایند گسلش در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) را بیان می‌کند که به وسیله آنها می‌توانیم خودمان را از قلاب افکار رها کنیم.

ارزش‌ها به چه معنا هستند و چطور آنها را شناسایی کنیم؟

در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، ارزش‌های عمیق‌ترین خواسته‌های قلبی ما هستند، برای اینکه ما تمایل داریم در طول دوره زندگی‌مان چطور انسانی باشیم و به چه شیوه‌ای زندگی کنیم. در واقع، ارزش‌ها، مانند یک قطب نما یک جهت رفتاری را نشان می‌دهند.

ارزش‌ها یک نقطه‌ی انتها ندارند و ما می‌توانیم تا همیشه در این مسیر حرکت کنیم. این موضوع بر خلاف اهداف هست. در اهداف ماجرا چنین است که ما زمانی که به یک هدف می‌رسیم، حال آن را به دست آورده‌ایم. درواقع، اهداف یک سبک از زندگی نیستند، درحالی که ارزش‌ها سبک زندگی کردن ما هستند.

در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی در خصوص ارزش‌ها در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) توضیح می‌دهد و راه‌هایی برای روشن سازی ارزش‌ها بیان می‌کند.

اختلال شخصیت مرزی: روزنه‌های روشنی برای درمان

اگر اختلال شخصیت مرزی (BPD) دارید، همه چیز ناپایدار به نظر می رسد: روابط، خلق و خو، تفکر، رفتار- حتی هویت شما. اما امیدی وجود دارد و این راهنما می تواند کمک کند.

اختلال شخصیت مرزی (BPD) چیست؟

اگر به اختلال شخصیت مرزی (BPD) مبتلا هستید، احتمالاً احساس می‌کنید که در یک ترن هوایی هستید – نه فقط به خاطر هیجان‌ها یا روابط ناپایدارتان، بلکه به دلیل احساس متزلزل بودن شما. تصور شما از خود، اهداف، و حتی علایق و چیزهایی که دوست ندارید، ممکن است به طور مکرر به گونه‌ای تغییر کند که گیج کننده و نامشخص باشد.

منبع: ملیندا اسمیت و جین سگال (۲۰۲۲)
ترجمه دکتر پیمان دوستی (۱۴۰۱)

افراد مبتلا به BPD به شدت حساس هستند. چیزهای کوچک می توانند باعث واکنش‌های شدید شوند. هنگامی که ناراحت می‌شوید، در آرام شدن مشکل دارید. درک اینکه چگونه این نوسانات عاطفی و ناتوانی در تسکین خود منجر به آشفتگی در روابط و رفتار تکانشی – حتی بی پروا – می‌شود، آسان است.

قبل از شروع درمان، به این موارد دقت کنید

این موضوع بسیار مهم است که برای یافتن درمانگری که با او احساس امنیت می‌کنید، وقت بگذارید— کسی که به نظر می‌رسد توسط او مورد پذیرش و درک می‌شوید. برای یافتن فرد مناسب وقت بگذارید.

وقتی این کار را انجام دادید، متعهد به درمان باشید. ممکن است هنگام شروع فکر کنید که درمانگر شما ناجی شما خواهد بود، و پس از مدتی ناامید شده و احساس کنید چیزی برای ارائه ندارند.

به یاد داشته باشید که این نوسانات از ایده آل سازی تا بی ارزش سازی، نشانه‌ی اختلال شخصیت مرزی (BPD) است. سعی کنید این موضوع را با درمانگر خود در میان بگذارید و اجازه دهید رابطه درمانی شما رشد کند.

به خاطر داشته باشید که تغییر، بنا به ماهیت خود، ناراحت کننده است. اگر هرگز در درمان احساس ناراحتی نکنید، احتمالاً پیشرفت نمی کنید.

اختلال شخصیت مرزی (BPD) قابل درمان است

در گذشته، بسیاری از متخصصان سلامت روان درمان اختلال شخصیت مرزی (BPD) را دشوار می‌دانستند، بنابراین به این نتیجه رسیدند که کار کمی برای انجام دادن با این افراد وجود دارد. اما اکنون می دانیم که اختلال شخصیت مرزی (BPD) قابل درمان است. در واقع، پیش آگهی بلندمدت (پیش بینی بهبود اختلال) برای BPD بهتر از افسردگی و اختلال دوقطبی است. با این حال، نیاز به یک رویکرد تخصصی دارد. نتیجه نهایی این است که اکثر افراد مبتلا به BPD می‌توانند بهتر شوند- و با درمان‌ها و حمایت‌های مناسب این کار را نسبتاً سریع انجام می‌دهند.

شکستن الگوهای ناکارآمد تفکر، احساس و رفتار، ممکن است پریشانی‌هایی به همراه داشته باشد. تغییر عادات کار آسانی نیست. انتخاب مکث، تأمل و سپس اقدام به روش‌های جدید، در ابتدا غیرطبیعی و ناراحت‌کننده خواهد بود. اما با گذشت زمان عادت‌های جدیدی ایجاد خواهید کرد که به شما کمک می‌کند تعادل هیجانی و کنترل خود را حفظ کنید.

شناخت (تشخیص) اختلال شخصیت مرزی

من اغلب احساس “پوچی” می‌کنم.

احساس‌های من خیلی سریع تغییر می‌کند و اغلب غم، عصبانیت و اضطراب شدید را تجربه می‌کنم.

دائماً می ترسم افرادی که به آنها اهمیت می‌دهم، مرا رها کنند یا ترک کنند.

بیشتر روابط عاشقانه‌ام را شدید، اما بی‌ثبات توصیف می‌کنم.

احساس من نسبت به افراد زندگی‌ام می‌تواند از لحظه‌ای به لحظه دیگر به طرز چشمگیری تغییر کند– و من اکثر اوقات دلیل آن را نمی‌فهمم.

اغلب کارهایی را انجام می‌دهم که می‌دانم خطرناک یا ناسالم هستند، مانند رانندگی بی‌احتیاط، داشتن رابطه جنسی ناایمن، مشروبات الکلی، مصرف مواد مخدر، یا ولخرجی کردن.

من سعی کرده‌ام به خودم صدمه بزنم، رفتارهای خودآزاری مانند بریدن یا تهدید به خودکشی داشته باشم.

وقتی در یک رابطه احساس ناامنی می‌کنم، تمایل دارم برای نزدیک نگه داشتن طرف مقابل به شدت انتقاد کنم یا حرکات تکانشی انجام دهم.

اگر با چند مورد از جملات همذات پنداری می‌کنید، ممکن است از اختلال شخصیت مرزی رنج ببرید. البته، برای تشخیص رسمی، به یک متخصص سلامت روان نیاز دارید، زیرا اختلال شخصیت مرزی (BPD) می‌تواند با سایر مسائل اشتباه گرفته شود.

اما حتی بدون تشخیص رسمی اختلال شخصیت مرزی (BPD) هم، ممکن است نکات خودیاری این متن برای آرام کردن طوفان‌های هیجانی درونی و یادگیری کنترل تکانه‌های آسیب رسان به خودتان، مفید باشد.

اختلالات مشترک رایج

اختلال شخصیت مرزی به ندرت به تنهایی تشخیص داده می‌شود. اختلالات مشترک رایج عبارتند از:

افسردگی یا اختلال دوقطبی

سوء مصرف مواد

اختلالات خوردن

اختلالات اضطرابی

هنگامی که اختلال شخصیت مرزی (BPD) با موفقیت درمان می شود، سایر اختلالات نیز اغلب بهبود می یابند. اما عکس آن همیشه صادق نیست. برای مثال، ممکن است علائم افسردگی را با موفقیت درمان کنید و همچنان با اختلال شخصیت مرزی (BPD) دست و پنجه نرم کنید.

علل

اکثر متخصصان سلامت روان بر این باورند که اختلال شخصیت مرزی (BPD) توسط ترکیبی از عوامل بیولوژیکی ارثی یا درونی و عوامل محیطی بیرونی، مانند تجربیات آسیب‌زا در دوران کودکی ایجاد می‌شود.

اختلالات شخصیت و انگ (استیگما)

هنگامی که روانشناسان در مورد “شخصیت” صحبت می کنند، به الگوهای تفکر، احساس و رفتار اشاره می کنند که هر یک از ما را منحصر به فرد می کند. هیچ‌کس همیشه دقیقاً یکسان عمل نمی‌کند، اما ما تمایل داریم که به روش‌های نسبتاً ثابتی با جهان تعامل داشته باشیم. به همین دلیل است که مردم اغلب به عنوان «خجالتی»، «برون‌گرا»، «وسواسی» و غیره توصیف می‌شوند. اینها عناصر شخصیتی هستند.

از آنجایی که شخصیت به طور ذاتی با هویت مرتبط است، اصطلاح «اختلال شخصیت» ممکن است به شما این احساس را بدهد که اساساً مشکلی در شخصیت شما وجود دارد. اما اختلال شخصیت، قضاوت شخصیت نیست. در اصطلاح بالینی، “اختلال شخصیت” به این معنی است که الگوی ارتباط شما با جهان به طور قابل توجهی با هنجار متفاوت است (به عبارت دیگر، شما به روشی که اکثر مردم انتظار دارند عمل نمی کنید). این موضوع باعث ایجاد مشکلاتی مداوم برای شما در بسیاری از زمینه های زندگی مانند روابط، شغل، و احساسات در مورد خودتان و دیگران می‌شود. اما مهمتر از همه، این الگوها را می‌توان تغییر داد!

نکات خودیاری: ۳ نکته برای مقابله با اختلال شخصیت مرزی (BPD)

نکته خودیاری ۱: طوفان هیجانی را آرام کنید

به‌عنوان یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)، احتمالاً زمان زیادی را صرف مبارزه با افکار، انگیزه‌ها و احساسات خود کرده‌ باشید، بنابراین پذیرش افکار، احساس‌ها و انگیزه‌ها، می‌تواند کار سختی باشد. اما پذیرفتن افکار و احساساتتان، به معنای تایید آنها یا تسلیم شدن در برابر رنج نیست. تمام معنایش این است که از تلاش برای مبارزه، اجتناب، سرکوب یا انکار آنچه احساس می‌کنید دست بردارید. این که به خودتان اجازه دهید این احساسات را داشته باشید، می تواند بسیاری از قدرت آنها را از بین ببرد.

سعی کنید به سادگی احساسات خود را بدون قضاوت یا انتقاد تجربه کنید. گذشته و آینده را رها کنید و منحصراً بر لحظه حال تمرکز کنید. تکنیک های مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) می‌تواند در این زمینه بسیار موثر باشد.

با مشاهده هیجان‌های خود، انگار که از بیرون آنها را نگاه می‌کنید، شروع کنید.

به آمدن و رفتن آنها نگاه کنید.

روی حس‌های فیزیکی‌ای که با هیجان‌های شما همراه هستند، تمرکز کنید.

به خود بگویید اجازه می‌دهید آنچه در حال حاضر احساس می کنید، همانطور که هست جریان داشته باشد.

همچنین سعی کنید، به شیوه‌های مختلف خود مراقبتی را دنبال کنید:

از مصرف داروهایی که خلق و خو را تغییر می‌دهند (مانند مواد مخدر و الکل) خودداری کنید.

داشتن یک رژیم غذایی متعادل و مغذی

داشتن خواب کافی و با کیفیت

ورزش منظم

به حداقل رساندن حضور در موقعیت‌هایی که استرس‌های غیر ضروری‌ای برای شما ایجاد می‌کنند.

نکته ۲: یاد بگیرید که تکانشگری را کنترل کنید و پریشانی همراه با این کنترل تکانشگری را، همانطور که هست بپذیرید

وقتی احساس می کنید تحت تاثیر احساسات سخت هستید، چه می کنید؟ اینجاست که تکانشگری اختلال شخصیت مرزی (BPD) به وجود می‌آید. در گرماگرم لحظه، شما آنقدر مستاصل می‌شوید که هر کاری انجام می‌دهید، از جمله کارهایی که می‌دانید نباید انجام دهید. رابطه جنسی، رانندگی خطرناک و نوشیدن الکل. حتی ممکن است احساس کنید که انتخابی ندارید.

مهم است که بدانیم این رفتارهای تکانشی در خدمت هدفی هستند. آنها مکانیسم‌هایی برای مقابله با پریشانی هستند. آنها به شما احساس بهتری، حتی اگر برای یک لحظه کوتاه باشد، می دهند. اما هزینه‌های درازمدت آنها بسیار زیاد است.

بازیابی کنترل رفتارتان با یادگیری پذیرش پریشانی شروع می‌شود. این کلید تغییر الگوهای مخرب اختلال شخصیت مرزی (BPD) است. توانایی پذیرش پریشانی ]انجام ندادن رفتارهایی که موجب کاهش موقتی پریشانی شود[ به شما کمک می کند تا زمانی که میل به عمل تکانه‌ای دارید، اندکی مکث کنید. به جای واکنش سریع به احساسات دشوار با رفتارهای خود ویرانگر، یاد می‌گیرید که رفتارهای خود ویرانگر را کنار بگذارید و در عین حال کنترل خود را حفظ کنید.

نکته ۳: مهارت‌های بین فردی خود را بهبود بخشید

اگر به اختلال شخصیت مرزی مبتلا هستید، احتمالاً با حفظ روابط پایدار و رضایت بخش با شریک عاطفی، همکاران و دوستان دچار مشکل شده‌اید. این موضوع به این دلیل است که در عقب ایستادن و دیدن چیزها از دید دیگران مشکل دارید.

احتمال دارد افکار و احساسات دیگران را اشتباه بخوانید، درک نادرستی از دید دیگران نسبت به خودتان داشته باشید و از تاثیر رفتارتان غافل شوید.

این طور نیست که شما به این موضوع اهمیتی نمی‌دهید، اما وقتی صحبت از افراد دیگر می‌شود، نقطه کور بزرگی دارید. شناخت نقطه کور بین فردی خود، اولین قدم است. وقتی از سرزنش دیگران دست بردارید، می‌توانید اقداماتی را برای بهبود روابط و مهارت‌های اجتماعی خود انجام دهید.


این مطلب مربوط به تالار اختلال شخصیت مرزی می‌باشد


اختلال شخصیت مرزی چیست؟

žاختلال شخصیت مرزی (borderline personality disorder) با الگوی فراگیری از بی ثباتی مشخص می‌شود. این بی‌ثباتی در ۱) روابط بین فردی، ۲) خلق و ۳) درک هویت، بیشتر از سایر جنبه‌ها مشهود است.

اختلال شخصیت مرزی (BPD) به طرق مختلف ظاهر می‌شود، اما برای اهداف تشخیصی، متخصصان سلامت روان علائم را به ۹ دسته اصلی دسته بندی می کنند. برای تشخیص BPD، باید حداقل پنج مورد از این علائم را نشان دهید.

علاوه بر این، علائم باید طولانی مدت باشد (معمولاً در نوجوانی شروع می شود) و بر بسیاری از بخش های زندگی شما تأثیر می گذارد.

منابع:

۱) ملیندا اسمیت و جین سگال (۲۰۲۲)/ ترجمه دکتر پیمان دوستی (۱۴۰۱)

۲) راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM)

علائم و نشانه‌های اختلال شخصیت مرزی

۱)ترس از رها شدن

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) اغلب از رها شدن یا تنها ماندن وحشت دارند. حتی چیزهای کوچک مانند دیر رسیدن یکی از عزیزان به خانه یا رفتن به تعطیلات آخر هفته، ممکن است باعث ترس شدید شود. این موضوع می‌تواند باعث تلاش‌های دیوانه وار برای نزدیک نگه داشتن طرف مقابل شود. ممکن است التماس کنید، بچسبید، شروع به دعوا کنید، حرکات فرد مورد علاقه خود را دنبال کنید، یا حتی به صورت فیزیکی مانع از خروج او شوید. متأسفانه، این رفتار تأثیر معکوس دارد- دور کردن دیگران.

۲)روابط ناپایدار

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) تمایل به داشتن روابطی شدید دارند، اما اغلب روابط آنها کوتاه مدت است. ممکن است به سرعت عاشق شوید، با این باور که هر فرد جدید کسی است که به شما احساس کامل بودن می‌دهد، اما به سرعت ناامید می شوید. روابط شما بدون هیچ حد وسطی، یا عالی یا وحشتناک به نظر می‌رسد. عزیزان، دوستان یا اعضای خانواده شما ممکن است احساس کنند که در نتیجه نوسانات سریع شما از ایده آل سازی به بی ارزش سازی او، عصبانیت و نفرت شما، دچار ضربه عاطفی می‌شوند.

۳)تصویر نامشخص یا متغیر از خودتان

هنگامی که شما اختلال شخصیت مرزی (BPD) دارید، احساس‌تان به خودتان، به طور معمول ناپایدار است. گاهی اوقات ممکن است نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، اما گاهی اوقات از خود متنفر هستید یا حتی خود را شیطانی می بینید. احتمالاً تصور روشنی از اینکه چه کسی هستید یا در زندگی چه می‌خواهید ندارید. در نتیجه، ممکن است مرتباً شغل، دوستان، معشوق، مذهب، ارزش‌ها، اهداف یا حتی هویت جنسی خود را تغییر دهید.

۴)رفتارهای تکانشی و خود تخریبی

اگر اختلال شخصیت مرزی (BPD) دارید، ممکن است در رفتارهای مضر و هیجان جویانه شرکت کنید، به خصوص زمانی که ناراحت هستید. ممکن است به طور ناگهانی پولی را خرج کنید که توانایی پرداخت آن را ندارید، پرخوری کنید، بی احتیاطی رانندگی کنید، از مغازه دزدی کنید، درگیر سکس پرخطر باشید یا در مصرف مواد مخدر یا الکل زیاده روی کنید. این رفتارهای مخاطره آمیز ممکن است به شما کمک کند در لحظه احساس بهتری داشته باشید، اما در دراز مدت به شما و اطرافیانتان آسیب می رسانند.

۵)خود آسیب رسانی

رفتار خودکشی و خود آسیب رسانی عمدی در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) رایج است. رفتار خودکشی شامل فکر کردن به خودکشی، انجام حرکات یا تهدید به خودکشی، یا در واقع اقدام به خودکشی است. خود آسیب رساندن شامل تمام تلاش‌های دیگر برای صدمه زدن به خود بدون قصد خودکشی است. شکل‌های رایج خود آسیب رسانی شامل بریدن و سوزاندن است.

۶)نوسانات هیجانی شدید

احساسات و خلق و خوی ناپایدار در اختلال شخصیت مرزی (BPD) رایج است. ممکن است یک لحظه احساس خوشبختی کنید و لحظه‌ای دیگر ناامید باشید. چیزهای کوچکی که دیگران به راحتی از آنها می‌گذرند، می‌توانند شما را وارد یک سقوط هیجانی کنند. این نوسانات خلقی شدید هستند، اما نسبتاً سریع از بین می‌روند (برخلاف نوسانات هیجانی افسردگی یا اختلال دوقطبی)، معمولاً فقط چند دقیقه یا چند ساعت طول می‌کشند.

۷)احساس پوچی مزمن.

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)اغلب در مورد احساس پوچی صحبت می‌کنند، گویی یک سوراخ یا یک فضای خالی در داخل آنها وجود دارد. در نهایت، ممکن است احساس کنید که «هیچ چیز» یا «هیچکس» نیستید. این احساس ناراحت کننده است، بنابراین ممکن است سعی کنید جای خالی را با چیزهایی مانند مواد مخدر، غذا یا رابطه جنسی پر کنید. اما هیچ چیز واقعاً رضایت بخش نیست.

۸)خشم انفجاری

اگر اختلال شخصیت مرزی (BPD) دارید، ممکن است با خلق و خوی عصبانیت شدید، اما کوتاه مدت دست و پنجه نرم کنید. ممکن است پس از انفجار خشم، در کنترل خود مشکل داشته باشید- فریاد زدن، پرتاب کردن اشیا یا کاملاً درگیر خشم شدن. توجه به این نکته مهم است که این عصبانیت همیشه به سمت بیرون هدایت نمی‌شود. ممکن است زمان زیادی را صرف احساس عصبانیت از خود کنید.

۹) احساس مشکوک بودن یا عدم ارتباط با واقعیت.

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) اغلب با پارانویا یا افکار مشکوک در مورد انگیزه‌های دیگران دست و پنجه نرم می‌کنند. هنگامی که تحت استرس هستید، حتی ممکن است ارتباط خود را با واقعیت از دست بدهید- تجربه ای که به عنوان تجزیه شناخته می شود. ممکن است احساس مه آلود بودن، فاصله گرفتن از بدن خود داشته باشید یا انگار خارج از بدن خود هستید.

توصیف کلی از اختلال شخصیت مرزی

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، اغلب دچار نوع خاصی از افسردگی می شوند که با احساس پوچی و هیجان پذیری منفیِ متغیر، مشخص می شود.

آنها ممکن است ناگهان روابط عمیق و پر توقعی با دیگران بر قرار کنند، و یا به شدت از دست آنها خشمگین شوند و رابطه خود را دچار تزلزل کنند. در مواردی، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، دیگران را به صورت کاملا خوب یا کاملا بد برداشت کنند. این موضوع پدیده‌ای است که دو نیمگی (splitting) نامیده می‌شود.

žخشم و از کوره در رفتن، ویژگی‌های بادوامی در خیلی از افراد مبتلا به این اختلال هستند. این افراد ممکن است در مورد هویت خودشان یا اینکه واقعا کیستند دچار سردرگمی می شوند. عدم اطمینان آنها درباره اینکه کیستند، به صورت تغییرات ناگهانی در گزینه‌های زندگی، مانند برنامه‌های شغلی، ارزش‌ها، هدف‌ها، و نوع دوستان جلوه‌گر می‌شود.

žاحساس‌های مزمن کسالت و بی حوصلگی باعث می‌شوند افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی به دنبال تحریک باشند. امکان دارد آنها برای رفع کسالت، به رفتارهای تکانشی، مانند بی قید و بندی جنسی، ولخرجی‌های نسنجیده، رانندگی بی پروا، پرخوری، سو مصرف مواد یا دزدی از فروشگاه‌ها بپردازند. هیجان ناشی از این فعالیت‌ها، آنها را سرزنده می‌کند.

žخلق افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، مانند رفتارشان بی ثبات است. آنها بین حالت‌های هیجانی شدید در نوسان هستند، یک روز احساس می‌کنند در اوج هستند، روز بعد احساس افسردگی، اضطراب و تحریک پذیری می‌کنند.

مبتلایان به اختلال شخصیت مرزی، تلاش‌های گاها جنون آمیزی برای اجتناب کردن از ترک شدن یا طرد شدن واقعی یا خیالی نشان می‌دهند. همچنین ممکن است، این افراد تفکر پارانوید (توام با بی‌اعتمادی و مشکوک بودن) گاه و بی گاه را نیز نشان دهند.

žاحساس‌های افراطی می‌تواند آنها را به صورت خطرناکی به سمت تفکر خودکشی‌گرا یا رفتار جرح خویشتن سوق دهد. žگاهی آنها رفتار خودکشی گونه دارند و ژستی برای جلب توجه به خود می‌گیرند. همچنین در مواردی این žامکان وجود دارد که آنها با چاقو یا تیغ عملا به خودشان صدمه وارد کنند.

žخیلی از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بیشتر اوقات شدیدا عصبانی هستند. معمولا آغاز گر خشم آنها احساس طرد شدگی یا بی توجهی است و بعد از طغیان‌های خشم شاید، ممکن است احساس شرمندگی و گناه کنند و متقاعد شوند که ماهیت پلیدی دارند.

žžپیش بینی ناپذیری، وابستگی و دمدمی بودن آنها، افرادی را که به آنها نزدیک هستند، دور می‌کنند.

žاز نظر آماری، اغلب افراد مبتلا به این اختلال زن هستند.


این مطلب مربوط به تالار اختلال شخصیت مرزی می‌باشد


دوباره والدینی کردن (باز والدینی) کودک درون

ما هرگز به طور کامل بزرگ نمی شویم. حداقل نه آنطور که ما دوست داریم باور کنیم. در درون ما یک کودک ابدی وجود دارد که همیشه چیزی برای احساس یا گفتن دارد. سوال این است که آیا آن صدا شنیده می شود؟

شاید متوجه شده باشید که گاهی اوقات زمانی که عصبانیت در درون شما برانگیخته می‌شود، منشأ آن از یک منشأ بسیار آشنا و شخصی، اما ناشناخته و دور است. چگونه می توانید این بخش خود را که تمام عمر ناآگاهانه در تلاش برای سرکوب کردن آن بوده‌اید، کاملا درک کنید؟

منبع: وب سایت stepupformentalhealth.org

ترجمه و تلخیص: دکتر پیمان دوستی

معمولاً بخشی از ما را به عنوان کودک درون یاد می‌کنند، این قطعه پازل، تا حدی بخش ناخودآگاه هر فرد است که در دوران کودکی شکل گرفته است و هنوز هم برای دیده شدن و شنیدن التماس می‌کند. وقتی سالم است، احساس می کنیم با خلاقیت، الهام و هیجان آن ارتباط داریم. وقتی زخمی می‌شود، ما از ویژگی‌های نیروبخش آن جدا می‌شویم و احساس ناراحتی می‌کنیم. شفا و تربیت کودک درون یک سفر است و می تواند به یک فرآیند طولانی تبدیل شود. با این حال، مهمترین بخش سفر، شروع آن است.

کودک درون را می‌توان به عنوان بخش تأثیرپذیر و آسیب پذیر خودمان که در اولین تجربیات و مراحل زندگی مان زخمی شده و شکل گرفته است، تعریف کرد. اصطلاح کودک درون در اصل توسط کارل یونگ ابداع شد و به عنوان یک کهن الگو یا زیرشخصیت ناخودآگاه شناخته شد. پتانسیل آن از طریق رفتارها و تعاملات ما با دنیای بیرون آشکار می‌شود. در بزرگسالی ما، برخی از این رفتارها می تواند ناشی از آسیب (تروما)، درد، دشواری و غفلت عاطفی و روانی‌ای باشد که در دوران کودکی تجربه کرده‌ایم. بسیاری از ما سعی می کنیم با دفن این احساسات و دردهای حل نشده در اعماق ذهن‌مان، از خود در برابر این رنج محافظت کنیم. با این حال، آن‌ها می‌توانند به‌عنوان گوشه‌گیری، پرخاشگری منفعل، ترس از رها شدن، و خیلی چیزهای دیگر، بازگردند. طبق گفته تیک نات هان در کتاب شفای کودک درونی، فرار از رنج ما به آن پایان نمی‌دهد، بلکه آن را طولانی‌تر می‌کند.

بازوالدینی (دوباره والدینی کردن) برای کودک درون

فرآیند “باز والدینی” برای اولین بار توسط دکتر لوسیا کاپاکیونه در دهه ۱۹۷۰ معرفی شد. بازوالدینی (دوباره والدینی کردن) کودک درونی بر این تمرکز می‌کند که مطمئن شوید ارزش، عشق و محافظتی را که در دوران کودکی نداشته است، احساس می‌کند.

با کار کردن با کودک درون خود، می توانید بخش بسیار مهمی از وجود خود را ادغام کنید. از آنجایی که کودک درونی قدرت زیادی بر افکار، تصمیمات و روابط ما دارد، مهم است که او را با روش‌های جدیدی آشنا کنیم که به کاهش واکنش‌های سرکشانه و پاسخ‌های، بازتابی کمک می‌کند.

همانطور که با کودک درونی خود بیشتر در ارتباط هستید، می‌توانید علائم زخم‌ها و نحوه بروز آنها را تشخیص دهید. همچنین توصیه می‌شود اگر احساس می‌کنید زخم‌های درونی کودک شما به تنهایی دردناک است و نیاز به راهنمایی حرفه‌ای دارد، یک درمانگر یا یک مشاور برای این تمرینات حضور داشته باشد.

راه‌هایی برای تشویق گفتگوی درمانی با کودک درونی

۱)برای کودک درونتان نامه بنویسید

یکی از راه‌های شروع گفت‌وگو با کودک درونتان این است که برای خودتان نامه بنویسید. در صورت تمایل با گرفتن دو ورق کاغذ و دو پاکت شروع کنید. این نامه‌ها لازم نیست ارسال شوند، آنها فقط برای شما هستند. فضایی برای بیان، رهاسازی و التیام. همه این نقش ها را شما به عهده خواهید گرفت. کودک و بزرگسال؛ دانش آموز، معلم و درمانگر.

به یاد داشته باشید که شما با کودکی صحبت می‌کنید که کلمات شما را جذب می‌کند و آنها را آگاهانه یا ناخودآگاه به کار می برد. این مرحله تماماً در مورد دوباره والدینی کردن (بازوالدینی) کودک درونی شما و ارائه محبت، تأیید یا حمایتی است که ممکن است در سنین پایین‌تر دریافت نکرده باشد.

شما می‌توانید با اذعان به (تصدیق کردن) رنج و درد کودک درونی خود شروع کنید تا هم دیده و هم شنیده شود. همیشه فضایی را برای تجربه کودک درون خود نگه دارید. در مرحله بعد، با توضیح منشأ و علت احساسات آن، بر رفع شرم و گناهی که دارد تمرکز کنید. به کودک درونتان یادآوری کنید که اگر در کودکی نیازهای خاصی برآورده نمی‌شد، تقصیر او نیست. همانطور که این درد گذشته را مطرح می‌کنید، مطمئن شوید که اکنون برای محافظت، عشق ورزیدن و کمک به رشد و بهبود آن اینجا هستید و همه چیز متفاوت خواهد بود.

هنگامی که با کودک درون خود ارتباط برقرار می‌کنید، خود را در حال خم شدن برای صحبت کردن در سطح چشم او تصور کنید. این کار باعث می شود کودک درونی شما احساس امنیت، اهمیت و کنترل بیشتری داشته باشد. در نقطه‌ای از نامه خود، به کودک درون خود یادآوری کنید که واکنش‌های خاصی که از زخم های او ناشی می‌شود، می تواند با راهنمایی مداوم شما به پاسخ‌های سازگارانه‌تری تبدیل شود.

از کودک درونتان به خاطر شجاعتش تشکر کنید. با در میان گذاشتن عشق خود به کودک درونی خود، حضور محبت آمیزتان را در زندگی او تضمین کنید.

۲)با کودک درون خود با صدای بلند ارتباط برقرار کنید

کلماتی را بگویید که دوست دارید از مراقبان خود بشنوید. کلماتی را که در کودکی نشنیده‌اید، اما به شدت نیاز به شنیدن داشتید، بگویید. دقیقاً همان چیزی را بگویید که کودک درونتان در حال حاضر باید بشنود. به یاد داشته باشید، شما در حال بازوالدینی کودک درونی خود هستید.

علاوه بر این، می توانید برای برقراری ارتباط بیشتر و ارتباط با کودک درون خود، مراقبه را در نظر بگیرید. خوشبختانه منابع زیادی برای مراقبه‌های هدایت شده به صورت صوتی و تصویری وجود دارد که در دسترس شماست.

۳) از طریق بیان هنری یا خلاقانه صحبت کنید

نقاشی کشیدن. آواز خواندن. نوشتن. ساز زدن. چه چیزی باعث می‌شد در کودکی چشمان شما برق بزند؟ چه چیزی باعث هیجان و رهایی شما می‌شد؟ فعالیتی را پیدا کنید که شما را به فضایی خلاقانه بکشاند. به خودتان اجازه دهید طوری ارتباط برقرار کنید که فقط شما بتوانید آن را درک و قدردانی کنید. با استفاده از هنر یا موسیقی، می توانید به خودتان اجازه دهید که واقعاً این ارتباط بین ذهن و بدن را احساس کنید. کودک درون شما با صحبت کردن به زبان آشنای حرکات و تصویرسازی، خلاقیت و کنجکاوی خود را افزایش می دهد.

۴)برای کودک درونتان قرارهای بازی تنظیم کنید

به خودتان اجازه دهید در فعالیت‌هایی که در کودکی از انجام آنها لذت می‌بردید شرکت کنید. مراقب کودک درون خود که برای بازی بیرون می‌آید باشید و مطمئن شوید که به تنهایی بازی نمی‌کند، بلکه شما نیز به بازیگوشی او واکنش نشان دهید و اجازه دهید سبک دلی، کنجکاوی و مهربانی آن از طریق شما واکنش نشان دهد.

فهرستی از تمام نمایش‌ها، فیلم‌ها، کتاب‌ها و فعالیت‌هایی که در دوران کودکی دوست داشتید تهیه کنید. برای مثال، سعی کنید برخی از موارد  فهرست خود را دوباره انجام دهید یا کتابی را باز کنید که شما را به دنیایی کاملا متفاوت می‌کشاند. در یک مزرعه شادی کنید، از یک شهربازی دیدن کنید، یا به قفس ضربه بزنید.

 اگر تا حدودی کودکانه یا احمقانه به نظر برسد، اشکالی ندارد. شادی‌های شخصی کودک درون‌تان را قضاوت نکنید، زیرا این شادی‌ها می‌توانند شما را به شادی‌های خود نزدیکتر کنند. هنگام بازوالدینی کودک درونی خود، اجازه دهید کمی سرگرمی وارد شود.

ذهنیت‌های طرحواره‌ای و ارتباط آنها با مایندفولنس و شفقت به خود

سالگو، باجت و اونکا[۱] (۲۰۲۱) مطالعه‌ای بر روی ۲۶۳ نفر از افرادی که دارای مشکلات مربوط به شحصیت بودند انجام دادند. هدف آنها بررسی ارتباط بین تنظیم هیجان، مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه‌آگاهی) و شفقت به خود با ذهنیت‌های طرحواره‌ای بود.

ترجمه و تلخیص: دکتر پیمان دوستی

سالگو و همکاران (۲۰۲۱) معتقد بودند که بررسی الگوهای چند متغیره در یک رابطه مشترک بین ذهنیت‌های طرحواره‌ای و راهبردهای تنظیم هیجان ممکن است به درک عمیق‌تر پروفایل‌های پنهان شخصیت که تداعی‌های آنها را در مشکلات شخصیت سازماندهی می‌کند، منجر شود.

آنها با استفاده از یک رویکرد چند متغیره (CCA)، دو الگوی مستقل از ارتباط چند متغیره بین ذهنیت‌های طرحواره‌ای ناسازگار و راهبردهای تنظیم هیجان را شناسایی کردند. سالگو و همکاران (۲۰۲۱) بیان کردند که یافته‌های آنها می‌تواند به درک عمیق تری از مشکلات شخصیت منجر شود و به روان درمانگران در مفهوم سازی آنها برای طراحی مناسب‌ترین مداخلات کمک کند.

مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و شفقت به خود (self compassion) به عنوان نوعی تنظیم هیجان

مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) ذهن آگاهی یک حالت ذهنی غیر قضاوتی و متمرکز بر حال است که در آن افکار، ادراکات و احساسات، درست همانطور که هستند و بدون تلاش برای تغییر آنها پذیرفته می‌شوند و به طور هدفمند مورد توجه قرار می گیرند.

مطالعات نشان می‌دهند که عدم پذیرش افکار، ادراکات و احساس‌ها، به عنوان یک استراتژی در چندین اختلال مانند اضطراب فراگیر (مک لافلین، مننین و فراچ[۲]، ۲۰۰۷)، اختلال پنیک/ حمله وحشتزدگی (تول و رومر[۳]، ۲۰۰۷)، اعتیاد به هروئین (تول، شولزینگر، اشمیت، زولنسکی و لژوز[۴]، ۲۰۰۷) و اختلال شخصیت مرزی (گراتز، روزنتال، تول و لژوز[۵]، ۲۰۰۶) وجود دارند.

سرکوب افکار و احساس‌ها و اجتناب از آنها به عنوان عوامل خطر در ایجاد پریشانی تجربه‌شده در افسردگی و اختلالات اضطرابی هستند و ممکن است منجر به رفتارهای ناسازگار شوند. رابطه بین سطح سازماندهی شخصیت و علائم مرزی- افسردگی با نشخوار فکری واسطه می شود (کواچ، اشملوفسکی، گالامبوس و گی[۶]، ۲۰۲۱).

تحقیقات نشان می‌دهند که طرحواره‌های ناسازگار اولیه با مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و شفقت به خود ارتباط منفی دارند (ثیم[۷]، ۲۰۱۷).

مطالعه دیگری  نشان داد که ارتباط منفی قوی‌ای بین مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و طرحواره‌های ناسازگار اولیه در میان مردان بزرگسالی که به دنبال درمان سوء مصرف مواد هستند وجود دارد (شوری، براسفیلد، اندرسون و استوارت[۸]، ۲۰۱۵).

سطوح پایین‌تر مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و شفقت به خود، رابطه بین طرح‌واره‌های ناسازگار اولیه و پریشانی روان‌شناختی را واسطه می‌کنند. تأثیر طرحواره‌های ناسازگار اولیه بر رفتار توسط ذهنیت‌های طرحواره‌ای واسطه می‌شود (ویک-هربرینک، برنشتاین، برورز، رولوف، رایکبور و آرنتز[۹]، ۲۰۱۸).

بر اساس این یافته‌ها می توان این فرض را مطرح کرد که فعال سازی ذهنیت‌های طرحواره‌ای با سطح مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و شفقت به خود مرتبط است. به طور خاص، ذهنیت بزرگسال سالم همبستگی مثبت و ذهنیت‌های طرحواره‌ای ناسازگار با مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و شفقت به خود همبستگی منفی خواهد داشت.

شفقت به خود (خود- شفقت ورزی) به جای داشتن افکار انتقادی و تنبیهی، مدیریت سازگارانه احساسات را تسهیل می کند. علاوه بر این، شفقت به خود و مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) ما را قادر می‌سازد که زمینه و رویداد منفی را واقع بینانه تر ببینیم (فینلی جونز، ریس و کین[۱۰]، ۲۰۱۵). ذهنیت‌های والد ناکارآمد مانند والد تنبیه‌گر و والد پر توقع، با خود منزوی کردن و خود قضاوتی مشخص می شود.

فرضیه ما این است که خود شفقت ورزی، حس اشتراک انسانی و مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) با ذهنیت بزرگسال سالم ارتباط مثبت خواهد داشت، در حالی که خود قضاوتی و انزوا با ذهنیت‌های تنبیهی و والد پر توقع ارتباط مثبت خواهند داشت و بالعکس.


[۱]. Salgó, Bajzát & Unoka

[۲]. McLaughlin, Mennin & Farach

[۳]. Tull & Roemer

[۴]. Tull, Schulzinger, Schmidt, Zvolensky & Lejeuz

[۵]. Gratz, Rosenthal, Tull & Lejuez

[۶]. Kovács, Schmelovszky, Galambos & Gy

[۷]. Thimm

[۸]. Shorey, Brasfield, Anderson & Stuart

[۹]. Wijk-Herbrink, Bernstein, Broers, Roelofs, Rijkeboer & Arntz

[۱۰]. Finlay-Jones, Rees & Kane

افسردگی

اگر افسردگی دارید، احتمالاً می‌دانید که کاملاً شایع است. اما شاید ندانید که شیوع آن چقدر است. اکنون افسردگی عامل اصلی ناتوانی در جهان است- حدود ۳۵۰ میلیون نفر در سراسر جهان با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، از هر بیست آمریکایی بالای دوازده سال یک نفر را شامل می‌شود.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

داروهای ضد افسردگی در کوتاه‌مدت برای افراد به شدت افسرده، مفید هستند اما برای بسیاری از آن‌ها پاسخگو نیستند. اثرات آن برای اکثر افراد زیاد نیست و استفاده طولانی مدت یا با دوز بالا، با خطر فهرست بلندی از عوارض جانبی از جمله اختلال عملکرد جنسی و افزایش خطر عود، همراه است. روان‌درمانی دارای اثرات جانبی پایین‌تر و مزایای بیشتر بعد از درمان است و در کوتاه‌مدت برای افسردگی موثر تشخیص‌داده شده است. محققان هنوز در تلاشند تشخیص دهند که آیا ترکیبی از درمان با دارو برای افسردگی شدید وجود دارد یا نه، اما این ترکیب برای افسردگی خفیف، تأثیر قابل توجهی ندارد. مهم است که قبل از موافقت با هر دوره درمانی، تحقیقات موجود را به بهترین وجه بررسی کنید.

ممکن است شما در حال حاضر تحت درمان باشید یا ممکن است در نظر داشته باشید که چه نوع درمانی را انتخاب کنید، بنابراین اجازه دهید در مورد ACT در مقابل گزینه‌های دیگر راهنمایی کنم. شکل اصلی درمانی که برای سال‌های طولانی برای افسردگی تجویز می‌شود، CBT سنتی بوده و بسیاری از مطالعات نشان داده‌اند که می‌تواند منجر به نتایج خوبی شود. اما چرا کارهای سنتی CBT هنوز گیج‌کننده است. همانطور که قبلاً بحث شد، بسیاری از مطالعات نشان داده‌اند که مزایای CBT عمدتا به عناصر رفتاری، و نه بازسازی افکار، مربوط است. در همین حال، ده‌ها آزمایش تصادفی اثرات ACT بر افسردگی را اندازه گیری کرده‌اند و تاکنون ACT به همان اندازه CBT موثر شناخته شده است. علاوه بر این، ما در مورد چگونگی عملکرد آن بیشتر می‌دانیم- زیرا انعطاف‌پذیری روانی را توسعه می‌دهد، که تمرکز واضح‌تری را بر روی تغییر اهداف فوری، ایجاد می‌کند.

به عنوان مثال، همانطور که اشاره شد، نشخوار فکری یکی از عوامل اصلی ابتلا به افسردگی است. تحقیقات ACT بخشی از دلیل آن را کشف کرده است. محققان، افرادی که فقدان بزرگی را تجربه کرده بودند، مورد بررسی قرار دادند تا ببینند آیا نشخوار فکری منجر به افسردگی آنها شده است یا خیر. پاسخ مثبت بود، اما فقط اگر برای اجتناب از هیجانات دشوار، نشخوار کنند. اگر ذهن شما بارها و بارها به سادگی و بدون تلاش برای اجتناب از درد، به فقدان (از دست دادن) برگردد، در نهایت نشخوار فکری کاهش یافته و در صورت وجود، آسیب زیادی وارد نمی‌کند.

فرض کنید فقدان بزرگی مانند خودکشی دوست صمیمی را تجربه کرده‌اید. همه ما تعجب خواهیم کرد، “آیا چیزی از دست رفته است؟” یا “چرا من با او تماس نگرفتم و حال او را جویا نشدم؟” اگر برای اجتناب از درد ناشی از این فقدان، گذشته را دوباره زنده می‌کنید، همچنان نمی‌توانید با احساس علاقه‌ای که نسبت به دوست خود دارید، ارتباط برقرار کنید. احتمالا برای حمایت، کمتر به دوستان دیگر خود نزدیک خواهید شد. شما در معرض وضعیت پر ریسکی هستید که ما آن را افسردگی می‌نامیم.

ACT با CBT سنتی مرتبط است، بنابراین بسیاری از درمانگران CBT مایل به استفاده از ACT برای تکمیل عناصر CBT هستند که ما می‌دانیم مفید هستند، به ویژه عناصر رفتاری. چرخش‌های انعطاف‌پذیری به راحتی می‌توانند تقریباً با هر روش معتبری ترکیب شوند. یک مثال قابل ارائه، یکی از بهترین انواع درمان افسردگی با عنوان فعال سازی رفتاری[۱] (BA) است. در تحقیقاتی که آن را با ACT ترکیب نموده‌اند، نتایج بزرگی یافت شده است.

فعال سازی رفتاری (BA) توسط زنده یاد نیل جاکوبسون[۲]، دوست خوبی که به عنوان یک کارآموز با من همکاری داشت، ایجاد شد. او تمرین‌های پذیرش را با روش‌هایی برای کمک به بیماران برای انجام کارهایی که بیشتر به آنها اهمیت می‌دهند، ترکیب کرد و بر رفتارهای جایگزین تمرکز کرد. اگر کسی در تلاش است برای فرار از احساس افسردگی دیر به خواب برود، ممکن است یک رفتار جایگزین مانند پیاده روی صبح زود توصیه شود. بطور کلی یک برنامه فعالیت‌های جایگزینی مثبت، برای کمک به حرکت رو به جلو به سمت اهداف ایجاد می‌شود. اجتناب، هیجانی دلسرد کننده است.

فعالسازی رفتاری (BA) و ACT در مورد بی فایده بودن تلاش برای تغییر مستقیم محتوای افکار موثر در افسردگی و همچنین کمک به مردم برای دیدن تأثیرات منفی استراتژی‌های اجتناب، توافق دارند. ACT تمرین‌های گسلش، خود و حضور در لحظه را اضافه کرده و تاکید دارد اقدام‌ها باید در خدمت زندگی ارزش مدار باشند. این مهارت‌ها به افراد کمک می‌کند تا متعهد به انجام رفتارهای جایگزین شوند. اگر در دوره درمانی فعالسازی رفتاری (BA) هستید، با درمانگر خود در مورد نحوه افزودن ACT به آن صحبت کنید.

نمی‌توانم اجازه دهم که این بخش بدون تعریف مختصری از نیل تمام شود، زیرا او یکی از طرفداران اولیه ACT بود. نیل در مورد دومین مطالعه بزرگش روی BA با من تماس گرفت که نشان می داد BA از رفتار درمانی شناختی که پیچیده بود، بهتر بود. او به من گفت که زمان آن فرا رسیده است که “انقلابی بافتاری” را با ترکیب روش‌های اولیه ACT من با BA و سایر روش‌های جدید CBT که اخیراً توسعه یافته است، انجام دهم. من با هیجان موافقت کردم و برای ترسیم طرحی انقلابی، برای چند هفته بعد پروازی به سیاتل رزرو کردم. اما نیل به طرز فجیعی چند روز قبل از آن پرواز بر اثر حمله قلبی درگذشت. من سرانجام ورود موج سوم CBT (با الگوی اصلی ACT) را خودم اعلام کردم، اما اگر این جنگجوی دانشمند زنده می‌ماند، موج سوم مطمئناً به حد زیادی سود می‌برد!

[۱]. Behavioral Activation

[۲]. Neil Jacobson

ذهنیت‌های طرحواره‌ای: مایندفولنس و درمان پذیرش و تعهد (ACT) به عنوان استراتژی

تکنیک‌های متمرکز بر ذهنیت‌های طرحواره‌ای، می‌توانند بخش مکمل طرحواره درمانی در نظر گرفته شوند. با این حال، به نظر می‌رسد راهبردهای رویکرد ذهنیت‌های طرحواره‌ای برای برخی افراد، نسبت به طرحواره درمانی استاندارد، مناسب‌تر باشند. هدف این سبک از مداخله، کاهش تأثیر طرحواره‌های ناسازگار و شیوه‌های مقابله‌ای بر رفتار فرد و در عین حال تقویت «ذهنیت بزرگسال سالم» وی است. همچنین این مهم درحالی است که کوزینو (۲۰۱۲)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی) را به عنوان استراتژی‌هایی برای تقویت ذهنیت بزرگسال سالم معرفی می‌کنند.

گردآوری و تدوین:

دکتر پیمان دوستی

شاید این سوال برایتان پیش آمده باشد که ذهنیت بزرگسال سالم چیست؟ قبل از پاسخ به این سوال، ابتدا باید به این سوال پاسخ دهیم که به طور کلی طرحواره‌ها و ذهنیت‌های طرحواره‌ای چه چیزهایی هستند.

طرحواره‌ چیست؟

طرحواره به معنی درک و دریافت نقاط اشتراک تمام عناصر یک مجموعه تعریف می‌شود. زمانی که ما در موقعیت جدیدی قرار می گیریم که به اندازه کافی شبیه موقعیت های گذشته است، طرحواره‌ای از ما که مربوط به آن موقعیت است فعال می‌شود و با استفاده از آن، موقعیت را درک و تفسیر می کنیم. پس طرحواره‌ها از یک سو به ما کمک می‌کنند که با کمترین پردازش شناختی، بیشترین درک را از جهان دریافت می کنیم. اما از طرف دیگر طرحواره ها موجب تحریف ما از دنیا می شوند و موجب می گردند به دانسته های قبلی خود بچسبیم و از طریق آنها دنیا را درک و تفسیر کنیم. به زبانی دیگر، طرحواره به صورت قالبی است که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد و به افراد کمک می کند تجارب خود را تبیین و سازمان دهی کنند. در واقع، طرحواره نقشه انتزاعی شناختی ماست (بارون و همکاران، ۲۰۱۳).

طرحواره‌های ناسازگاراولیه چه چیزهایی هستند؟

برخی طرحواره‌ها در اوایل زندگی شکل می‌گیرند که به آنها طرحواره های اولیه گفته می‌شود (برخی دیگر از طرحواره‌ها در طی مسیر زندگی شکل می‌گیرند) و در ادامه حرکت‌شان در مسیر زندگی، خودشان را به تجارب بعدی زندگی تحمیل می‌کنند. طرحواره‌های اولیه‌ای که در نتیجه تجارب ناگوار کودکی به شکل ناسازگار شکل می‌گیرند و ممکن است هسته اصلی مشکلات روان شناختی ما باشند، طرحواره‌های ناسازگار اولیه نامیده می‌شوند (یانگ، ۱۹۹۰، ۱۹۹۹).

طرحواره‌های ناسازگار اولیه، برای بقای خودشان می‌جنگند. در واقع ماهیت ناکارآمد طرحواره‌های ناسازگار وقتی ظاهر می‌شوند که فرد در تعاملات روزمره‌اش با دیگران، به شکل ناخودآگاه گونه‌ای عمل می‌کند که طرحواره‌های او تایید شوند. هر طرحواره برای فعال شدن، نیاز به یک موقعیت فعال ساز دارد. هرچه طرحواره‌ای شدیدتر باشد، موقعیت‌های بیشتری می‌توانند آن را فعال کنند.

طرحواره های ناسازگار اولیه به دلیل ارضا نشدن یکی از ۵ نیاز هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود می آیند. این پنج نیاز عبارتند از ۱) دلبستگی ایمن (امنیت، ثبات، محبت، پذیرش)، ۲) خودگردانی، کفایت و هویت، ۳) آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم، ۴) خودانگیختگی و تفریح، ۵) محدودیت‌های واقع بینانه و خویشتن داری. هدف طرحواره درمانی این است به افراد کمک کند تا راه‌های سازگارانه‌تری برای ارضا این پنج نیاز هیجانی بیابند.

بر اساس پنج نیاز اساسی ارضا نشده که ذکر شد، پنج حوزه برای طرحواره‌های ناسازگار اولیه در نظر گرفته می‌شود که ۱۸ (هجده) طرحواره ناسازگار اولیه در این پنج حوزه قرار می‌گیرند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

ذهنیت طرحواره‌ای چیست؟

یک ذهنیت طرحواره‌ای، چهارچوبی ذهنی به شکلی سخت و پایدار و البته مرتبط با طرحواره‌های ناسازگار اولیه است، که رفتار و احساس افراد را به شیوه‌ای خاص جهت می‌دهد و همواره سبب یک نوع مشکل خاص می‌شود. این چهارچوب ذهنی یا همان ذهنیت طرحواره‌ای، با تجاربی تلخ از دوران کودکی یا جوانی شما پیوند خورده‌اند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).

یانگ و همکاران (۲۰۰۳) در ابتدا ۱۰ ذهنیت (۸ ذهنیت مرتبط با طرحواره‌های ناسازگار اولیه و ۲ ذهنیت که مرتبط با طرحواره‌های ناسازگار اولیه نیستند شامل کودک شاد و بزرگسال سالم) را در چهار دسته بندی کلی شامل ۱) ذهنیت‌های کودکانه، ۲) ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد، ۳) ذهنیت‌های والد ناکارآمد و ۴) ذهنیت بزرگسال سالم معرفی کردند. امروزه در برخی منابع جدید، ۲۲ ذهنیت معرفی شده است (برنشتاین، آرنتز و د ووس، ۲۰۰۷؛ هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰) که نشان دهنده روند رو به رشد تحقیقات در این زمینه می‌باشد.

ما در این متن، به معرفی ۱۰ ذهنیتی که در ابتدا توسط یانگ و همکاران (۲۰۰۳) در چهار دسته بندی کلی معرفی شد، می‌پردازیم. این ذهنیت‌ها در ابتدا برای توضیح و مفهوم پردازی اختلال شخصیت مرزی (Borderline personality disorder) و سپس برای اختلال شخصیت خودشیفته (NPD) مورد استفاده قرار گرفتند (یانگ و فلانگان، ۱۹۹۸)، با این حال، امروزه برای بسیاری از دیگر افراد با تظاهرات گوناگون روان‌شناختی مورد استفاده قرار می‌گیرند (هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰).

ذهنیت‌های کودکانه

ذهنیت‌های کودکانه شامل ۱) کودک آسیب پذیر، ۲) کودک عصبانی/ پرخاشگر، ۳) کودک تکانشی/ بی انضباط، و ۴) کودک شاد، می‌باشند.

فردی که ذهنیت کودک آسیب پذیر برای او فعال می‌شود، احتمالا در حالت ترسیده، ناراحت، با احساس‌هایی از طرد شدن، زودرنجی، نادیده گرفته شدن، مورد محبت قرار نگرفتن، دوست نداشتنی بودن یا درمانده بودن به نظر می‌رسد و گویی در زمان کودکی مراقبت لازم را از والدین دریافت نکرده است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). بسیاری از افرادی که ذهنیت کودک آسیب پذیر در آنها فعال می‌شود، انواع هیجان‌های غمناک و اضطراب آلود را تجربه می‌کنند، با این حال ذهنیت کودک آسیب پذیر ممکن است با احساس‌های متفاوت دیگری از ناخوشنودی تداعی شوند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).

اگر ذهنیت کودک عصبانی در فرد فعال شود، او به شدت خشمگین می شود. افرادی که ذهنیت کودک عصبانی در آنها فعال می‌شود، اگر به این نتیجه برسند که نیازهایشان ارضا نمی‌شود یا به دلایلی دیگر این ذهنیت برایشان فعال شود، مستقیما خشم خود را بروز می‌دهند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

وقتی که ذهنیت کودک تکانشی/ لج باز و بی انضباط بر یک فرد حاکم می‌شود، فرد برای ارضای نیازها و دستیابی به لذت به صورت تکانشی عمل می‌کند، بدون اینکه به محدودیت‌ها و مشکلات بعدی توجه کند، سریعا می‌خواهد کاری انجام دهد تا به طور فوری نیاز خود را ارضا نماید. در چنین مواقعی ممکن است فرد دست به رانندگی‌های پر خطر، مصرف افراطی نوشیدنی‌های الکلی یا مصرف مواد مخدر، ولخرجی مالی، روابط جنسی بدون درنظر گرفتن عواقب آن و مواردی از این دست بپردازد (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).

وقتی که ذهنیت کودک شاد فعال می شود، فرد احساس رضایت خاطر و تعلق می کند. این ذهنیت از جمله ذهنیت‌های سالم فرد می‌باشد که مرتبط با هیچ طرحواره‌ی ناسازگار اولیه‌ای نمی‌باشد و در آن نیازهای فرد به قدر کافی ارضا شده است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). با این حال، تعادل در این ذهنیت از اهمیت بالایی برخوردار است و این تعادل به آن معنی است که فرد آنقدر زمان به تفریح و سرگرمی نگذارد که او را از روند تعادل خارج سازد، زیرا این امر به نوبه خود نیز می‌تواند دردسرهایی برای فرد ایجاد کند (جاکوب و همکاران، ۲۰۱۵).

ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد

ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد نشان‌دهنده تلاش‌های فرد برای ارضای نیازهای اصلی برآورده نشده است که از نظر هیجانی ضعیف، سرکوبگر یا مخرب است. متأسفانه، حتی اگر این ذهنیت‌ها در زمانی که فرد کودک خردسالی بود، برایش به شکلی سازگارانه عمل می‌کردند، بازهم در دنیای بزرگسالی ناسازگارانه می‌شوند و هم او را به سمت شکست سوق می‌دهند. سه سبک مقابله‌ای ناکارآمد شامل ۱) تسلیم و مطیع بودن، ۲) اجتناب (محافظ بی تفاوت) و ۳) جبران کننده افراطی هستند (کاتلند گرین و هیث، ۲۰۱۶).

عملکرد سبک مقابله‌ای تسلیم شده مطیع، اذعان به درست بودن طرحواره‌های ناسازگار است و افرادی با این سبک، منفعل و وابسته نسبت به مراجع قدرت به نظر می رسند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

افرادی با سبک مقابله‌ای اجتناب (محافظ بی تفاوت) از مردم کناره گیری می‌کنند و هیجان‌هایشان (عواطف‌شان) را نادیده می‌گیرند تا از درد آسیب پذیر بودن محافظت کنند. این افراد ممکن است برای اجتناب از سرمایه گذاری عاطفی در زمینه روابط اجتماعی، به کناره گیری، بدبینی، خوداتکایی افراطی، اعتیادهای خود آرام بخش، خیال پردازی، و توجه برگردانی وسواس گونه روی بیاورند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

ذهنیت جبران کننده افراطی بر خلاف طرحواره واقعی عمل می‌کند. برای مثال، اگر فرد احساس نقص/ شرم  داشته باشد، سخت در تلاش است تا بی نقص جلوه کند و شیوه برتری طلبی را اتخاذ کند. اگر دچار احساس گناه شود، دیگران را سرزنش می‌کند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

ذهنیت‌های والد ناکارآمد

ذهنیت‌های ناکارآمد والدین را می‌توان به‌عنوان بازنمایی درونی‌شده‌ای از عناصر منفی فرزندپروری که توسط فرد در کودکی تجربه شده است در نظر گرفت و می‌تواند به شکل «صداهای» درونی خودانتقادی، تهدید و سختگیری باشد. به عبارت دیگر، فرد به طور موقت والد خود می‌شود و با خودش به شیوه‌ای رفتار می‌کند که والدینش یا دیگر افراد نزدیک او در دوران کودکی با او رفتار می‌کردند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳). ذهنیت‌های والد ناکارآمد می‌تواند شامل ۱) ذهنیت والد تنبیه‌گر، و ۲) ذهنیت والد پرتوقع، باشد.

والد تنبیه گر، کودک را به خاطر بیان نیازها یا اشتباهات، با عصبانیت شدید تنبیه می کند، مورد انتقاد قرار می‌دهد، یا او را سخت کنترل می‌کند. این ذهنیت در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و افسردگی شدید، بیشتر نمایان‌گر است. آنها دائما بین ذهنیت والد تنبیه گر و ذهنیت کودک آسیب پذیر در رفت و آمد هستند.

ذهنیت والد پرتوقع، کودک را برای دستیابی به انتظارات غیر واقع بینانه والدین، تحت فشار قرار می دهد. چنین افرادی احساس می کنند کمال گرایی، کاری پسندیده و خوب است و اشتباه کردن بسیار ناپسند است. این ذهنیت در اختلال شخصیت خودشیفته و وسواسی شایع است. والد پرتوقع لزوما تنبیه گر نیست، اگرچه انتظارات زیادی دارد. در بسیاری از افراد این دو ذهنیت همزمان شکل می گیرد، به این شکل که معیارهای غیر واقع بینانه در نظر می گیرند و در صورت نرسیدن خودشان را تنبیه می کنند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

ذهنیت بزرگسال سالم

ذهنیت بزرگسال سالم با تعدیل و ادغام دیگر ذهنیت‌ها برای برآوردن نیازهای اصلی فرد، یک عملکرد “اجرایی” را نسبت به سایر ذهنیت‌ها انجام می‌دهد. ذهنیت بزرگسال سالم کمک می‌کند تا نیازهای هیجانی اساسی فرد برآورده شوند. همانطور که از نام این ذهنیت پیداست، این ذهنیت از جمله ذهنیت‌های سالم ماست و مرتبط با هیچ طرحواره‌ی ناسازگار اولیه‌ای نیست. درمانگر به فرد کمک می‌کند به ذهنیتی که خیلی رشد نکرده است، پر و بال دهد. ذهنیت بزرگسال سالم مثل پدر و مادر خوب سه وظیفه بنیادی را دنبال می کند. ۱) حمایت، تایید و محافظت از کودک آسیب پذیر، ۲) محدودیت گزینی برای کودک عصبانی و تکانشی/ بی انضباط، طبق اصول احترام متقابل و انضباط شخصی و ۳) تن ندادن به سبک‌های مقابله‌ای ناسازگار و ذهنیت والد ناکارآمد یا تعدیل این ذهنیت‌ها. در روند درمان، مراجع رفتارهای درمانگر را به عنوان بخشی از ذهنیت بزرگسال سالم خودش درون سازی می‌کند.

استراتژی‌های ACT، مایندفولنس و شفقت به منظور پرورش بزرگسال سالم

هیث و استارتاپ (۲۰۲۰) بیان می‌کنند که ذهنیت بزرگسال سالم، با پرورش مفهوم خود به عنوان مشاهده گر (ناظر) که هیز و همکاران (۱۹۹۹) در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) بیان کردند، و همچنین با مفهوم ذهن شفقت ورز که گیلبرت (۲۰۱۰) بیان می‌کند، مشابهت دارد. همچنین کوزینو (۲۰۱۲ و ۲۰۱۳) نیز، استفاده از استراتژی‌های ACT و مایندفولنس را به عنوان راهبردی جهت ارتقای بزرگسال سالم مطرح می‌کند. همچنین سوابق پایگاه داده PsycInfo (c) 2020 APA نشان می‌دهد که شواهد تجربی معتبری در خصوص زمینه‌های مشترک طرحواره درمانی (ST)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) و مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) وجود دارد.

در نگاه کلی می‌توان چنین استنباط کرد که طرحواره درمانی و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، پارادایم‌های متفاوتی را به کار می‌گیرند. برای مثال، طرحواره درمانی، وزن قابل توجهی به تجربیات اولیه زندگی اجتماعی داده می‌دهد و بیان می‌دارد آنها منجر به ایجاد خاطرات عمدتاً ضمنی می‌شوند که این خاطرات در زمینه‌های خاص دوباره فعال می‌شوند و اغلب از طریق استراتژی‌های ناکارآمد مدیریت می‌شوند و طرحواره درمانگر به دنبال اصلاح این خاطرات طبقه بندی شده به عنوان الگوها است (هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰). در همین حال، درمان پذیرش و تعهد (ACT)، به دنبال تغییر واکنش‌های ما مرتبط با تاریخچه یادگیری و ایجاد انعطاف‌پذیری بیشتر با در نظر گرفتن آنچه در لحظه کنونی رخ می‌دهد، است (هیز، ۲۰۱۹). با این حال، علیرغم این پارادایم‌های متفاوت آنها، امکان ترکیب این رویکردها وجود دارد. همانطور که طرحواره ها از طریق واکنش‌های جسمانی، افکار، عواطف، گرایش های کنشی آشکار می‌شوند، تلاش برای تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی از طریق استفاده از مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی)، مفاهیم فلسفی و تکنیک‌های برگرفته از ACT امکان پذیر می‌شود (کوزینو و تان- لان، ۲۰۱۳). در واقع، هدف یک رویکرد ترکیبی از ST و ACT به منظور رفع مشکلات مربوط به فرزندپروری، از طریق درک و محدودیت قوانین در رابطه با والدین است که از یک طرف طبق طرحواره درمانی یک پس زمینه مفهومی مانند والدین ناکارآمد برای درک روابط فعلی وجود دارد که از گذشته درونی شده است و از سوی دیگر ACT‌ و مهارت‌های توجه‌آگاهی استراتژی‌هایی را ترسیم می‌کنند که به فرد کمک می‌کند تا واکنش‌های خودکار خود را مشاهده کند، رابطه خود را با آنها تغییر دهد و به شیوه‌ای آگاهانه‌تر عمل کند (گرکوچی، مسینا و دادومو، ۲۰۱۸).

استعارهیولاها در کشتی (جزیره گنج) در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت)

در استعاره هیولاها در کشتی، فرض بر این است که به شما یک کشتی تفریحی زیبا هدیه داده می‌شود تا با آن اقیانوس نوردی نمایید! منتهی یک مساله‌ای هست. مساله این است که زیرعرشه کشتی هیولاهای کریه المنظر و زشتی زندگی می‌کنند! نگران نباشید. اهدا کننده کشتی به شما اطمینان داده که آنها تا کنون به کسی آسیب واقعی وارد نکرده‌اند.

ضمنا تا زمانی که شما به سمت جزیره گنج نروید، آنها اصلا به روی عرشه نمی‌آیند. شما مدت‌ها روی دریا پرسه می‌زنید تا این‌که وسوسه می‌شوید مثل برخی کشتی‌بانان دیگر که روزهای قبل دیده‌اید، به سمت جزیره گنج تغییر مسیر دهید. اما بلافاصه هیولاهای نفرت انگیز بالا می‌آیند و چنگ و دندان به شما نشان می‌دهند. شما سریعا سکان را به دیگر سو می‌گردانید.

این اتفاق چندین بار تکرار می‌شود. اما سرانجام روزی به خود می‌گویید که تا کی سرگردانی و بی هدفی. این زندگی ارزش زیستن دارد؟ و به خود می‌گویید به قول ارسطو زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد! پس با خود عهد می‌کنید بدون توجه به صداها و صورت‌های کریه این هیولاها به جد به سمت جزیره گنج حرکت کنید. طبیعی است هیولاهای نازنین داستان ما تمام تلاش خود را برای منصرف کردن شما به کار می‌برند. اما شما با مرور تصاویر گنج ارزشمند موجود در جزیره می‌توانید بر ترس‌های خود بارها و بارها غلبه کنید و روزی که گنج را به چنگ می‌آورید، دیگر این ترس‌ها و نگرانی‌ها چه اهمیتی دارند؟! این هیولاها همانند همان افکار و احساس‌های ناخوشایندتان هستند.