فردی در اپلیکیشن Quora این سوال را پرسیده بود که بیشتر مردم، چه چیزهایی را در مورد اختلال شخصیت مرزی (BPD) نمی دانند؟ یکی از پاسخها متعلق به فردی بود که خودش تشخیص BPD گرفته بود. به نظر من (پیمان دوستی) پاسخِ داده شده به سوال توسط این شخص، ارزش باز نشر و آگاه سازی مردم در خصوص اختلال شخصیت را دارد.
در اینجا لیستی از چیزهایی که اکثر مردم در مورد اختلال شخصیت مرزی (BPD) نمی دانند را بیان میکنم:
۱) آنها نمیخواهند عمداً به دیگران آسیب عاطفی وارد کنند (تصمیمهای ناگهانی آنها و رفتارهای گاها پریشان عاطفی، اغلب غیر عمدی است)
۲) حتی اگر اختلال شخصیت مرزی (BPD) درمان نشود، آنها میتوانند محبت و مراقبت داشته باشند و از بودن در کنارشان لذت ببرید.
۳) آنها میتوانند با دیگران بسیار همدل باشند.
۴) اختلال شخصیت مرزی در طیفی از شدت از خفیف تا متوسط و شدید وجود دارد.
۵) ممکن است علائم مختلفی از BPD وجود داشته باشد و حتی اگر علائم مشابهی باشد، ممکن است در برخی از افراد شدیدتر از دیگران ظاهر شوند.
۶) اختلال شخصیت مرزی بسیار پیچیده است، پس افراد آن را متفاوت تجربه می کنند.
۷) ممکن است فرد دارای اختلال شخصیت مرزی ویژگی های منفی مختلفی داشته باشد، با این حال، ویژگیهای مثبتی هم وجود دارد. یکی این است که بیشتر آنها دوست دارند افراد زندگی شان شاد باشند و وقتی می بینند افراد نزدیکشان در حال مبارزه با چیزی هستند، می توانند غمگین شوند و در صدد مراقبت برآیند.
۸) افراد، خیلی بیشتر از اختلال خود هستند. اختلال هویت افراد را تشکیل نمیدهد. BPD تنها بخشی از آن چیزی است که آنها هستند. آنها BPD را به دلیل اتفاقاتی که برایشان رخ داده است توسعه دادهاند و نه به طور عمدی به خاطر خودشان.
۹) آنها میتوانند والدین خوبی باشند و فرزندانی را سالم و با محبت تربیت کنند.
۱۰) بسیاری از آنها قادر به داشتن شغل پایدار یا موفقیت در مدرسه و دانشگاه هستند.
۱۱) اختلال شخصیت مرزی قابل درمان است، اما قابل درمان نیست. معنی این جمله این است که درمان های مبتنی بر شواهد برای BPD وجود دارد که میزان موفقیت بالایی دارند. با این حال، حتی پس از درمان، برخی از علائم به احتمال زیاد باقی خواهند ماند، هرچند با فراوانی کمتر و شدت کمتر.
۱۲) حتی پس از درمان، ممکن است عود را تجربه کنند که در آن علائم یک بار دیگر شدید میشود. این موضوع ممکن است در زمان استرس مزمن و یا عدم رعایت سبک زندگی مناسب اتفاق بیفتد.
۱۳) افراد دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD)، هیولا نیستند، بلکه اختلالی دارند که بر نحوه تفکر و رفتارشان تأثیر می گذارد و باعث می شود کارهایی انجام دهند که ممکن است از آنها احساس شرمندگی کنند.
۱۴) بسیاری از اعمال آنها، مانند دو نیم سازی به خوب و بد مطلق، در سطح ناخودآگاه انجام می شود، به این معنی که آنها حتی از انجام آن آگاه نیستند.
۱۵)در پایان، آنها چیزی را میخواهند که تقریباً همه میخواهند و آن هم رضایت، احترام، و دوست داشتن و مراقبت است.
پوزخند شخصیت مرزی (Borderline Personality Smirk) یک حالت چهرهای است که اغلب با افرادی مرتبط است که ویژگی های اختلال شخصیت مرزی (BPD) را نشان میدهند.
گرد آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
مشخصه پوزخند شخصیت مرزی، یک پوزخند ظریف و در عین حال متمایز است که از خود راضی یا متکبرانه به نظر میرسد و با نشانهای از غم و اندوه یا آسیب پذیری ترکیب شده است. این حالت اغلب به عنوان ترکیبی از پوزخند و تمسخر توصیف می شود که با پیچ خوردن ظریف لبها و ابروهای بالا رفته مشخص میشود. اعتقاد بر این است که این حالت چهرهای، حس برتری یا تحقیر نسبت به دیگران را منتقل می کند.
اصطلاح “پوزخند شخصیت مرزی (BPS)”، یک اصطلاح شناخته شده یا یک اصطلاح بالینی تعریف شده نیست. به نظر می رسد که این واژه، از مشاهدات و بحثهای حکایتی در جوامع آنلاین، به جای تحقیقات تجربی یا ادبیات حرفهای، پدید آمده است.
توجه به این نکته مهم است که اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک وضعیت پیچیده سلامت روان است و پوزخند تنها یک جنبه از آن است. معنای پشت پوزخند شخصیت مرزی بسته به زمینه و فرد می تواند متفاوت باشد. در اینجا چند تفسیر احتمالی وجود دارد:
۱) مکانیسم دفاعی: پوزخند ممکن است به عنوان یک مکانیسم دفاعی برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)عمل کند و به آنها اجازه می دهد احساسات واقعی خود را پنهان کنند و از خود در برابر تهدیدها یا آسیب پذیریهای درک شده محافظت کنند.
۲) دستکاری: پوزخند می تواند ابزاری برای دستکاری باشد، زیرا افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) ممکن است از آن برای به دست آوردن کنترل یا قدرت در روابط بین فردی استفاده کنند. این کار می تواند راهی برای اعمال سلطه یا برانگیختن واکنش دیگران باشد.
۳) بی ثباتی عاطفی: ترکیبی از خودخوری و غم و اندوه زمینه ای یا آسیب پذیری در پوزخند ممکن است نشان دهندهی بی ثباتی عاطفی که مشخصه اختلال شخصیت مرزی (BPD) است، باشد. این کار می تواند جلوهای از احساسات متضاد تجربه شده توسط افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) باشد.
۴) محافظت از خود: پوزخند ممکن است راهی برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) باشد تا از خود در برابر طرد شدن یا رها شدن بالقوه محافظت کنند. این کار می تواند یک مکانیسم دفاعی برای پنهان کردن ناامنیهای آنها و حفظ حس کنترل باشد.
ضروری است که با احتیاط به این موضوع بپردازیم و از کلی گویی پرهیز کنیم. در حالی که برخی از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) ممکن است این حالت چهره را نشان دهند، بسیار مهم است که همه افراد دارای این وضعیت را، فرد دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD) توصیف نکنیم. اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک اختلال پیچیده است که در هر فردی به طور متفاوتی ظاهر می شود و در نظر گرفتن طیف کامل علائم و تجربیات مرتبط با این اختلال ضروری است.
توجه کنید که پوزخند شخصیت مرزی یک معیار تشخیصی برای اختلال شخصیت مرزی (BPD) نیست، بلکه مشاهداتی است که در برخی از افراد مبتلا به این اختلال انجام شده است. این فقط یک جنبه از ماهیت پیچیده و چند وجهی اختلال شخصیت مرزی (BPD) است.
در خاتمه، در حالی که اصطلاح “لبخند شخصیتی مرزی” ممکن است در برخی از جوامع آنلاین به رسمیت شناخته شده باشد، باید با احتیاط به آن پرداخت. مهم است که به یاد داشته باشید که اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک وضعیت پیچیده سلامت روان است که نمی توان آن را به یک حالت چهره تقلیل داد. برای تشخیص و درمان دقیق از متخصص کمک بگیرید.
فکر میکنم بسیاری از ما به نوعی متوجه شدهایم که مغزی بسیار پیچیده و دشوار برای کنارآمدن با آن داریم. برای مثال، میدانیم که بسیاری از هیجانهای دشوار و بخش زیادی از رنج ما به این علت که چه چیزی در بدن و ذهنمان احساس میکنیم، رخ میدهند. اکثر ما به جای احساس خوشحالی، رنج میبریم و با اینکه میدانیم هیجان و خلق ما منبعی برای رنجمان میباشد، هدایت هیجانها و خلق مان را به سمت احساس شادمانی دشوار میبینیم.
منبع: کتاب آموزش ذهن برای شفقت ورزی، نوشته دکتر پل گیلبرت ترجمه: دکتر پیمان دوستی و گلناز قدرتی
در حال حاضر، راههای بسیار زیادی برای مقابله با این مشکل وجود دارد. یکی از آنها این است که به همین شیوه ادامه دهید و امیدوار باشید همه چیز بهتر میشود. یک راه دیگر این است که سعی کنیم ذهنمان را بهتر درک کنیم و ببینیم آیا میتوانیم آن را آموزش و پرورش دهیم تا هیجانهای ناخوشایند راحتتر تنظیم شوند و هیجانهای خوشایند و مثبت راحتتر تولید گردند.
اولین گام سفر این است که بدانیم چرا هیجانهای ما میتوانند خیلی دشوار باشند و چرا این موضوع تقصیر ما نیست. بنابراین، بیایید این سوالها را بررسی کنیم. در حال حاضر، یکی از دلایل اصلیای که یک مغز دشوار و پیچیده با طیف وسیعی از هیجانها و تمایلهای قدرتمند داریم، به این دلیل است که بدن و مغزمان طی بیش از میلیونها سال، تکامل پیدا کرده است. برای مثال، به درد فیزیکی فکر کنید. اگر دچار سر درد، شکستگی پا و یا برخی از بیماریها شویم، درد را تجربه میکنیم. درد، بخشی از سیستم طبیعی دفاع بدن ماست- درد وجود دارد تا به ما هشدار دهد چیزی در بدنمان مشکل دارد و نیاز است به آن توجه کنیم.
توانایی ما برای احساس درد، بخشی از تکامل بدن ماست و این حس بین ما و بسیاری از حیوانها مشترک است- حتی اگر در عین حال شدید، مشقت بار، و علتی برای مشکلات عمده در زندگیمان باشد. همانطور که درک میکنیم درد چطور طراحی شده است، برای چیست، و چطور کار میکند، باید یاد بگیریم که چطور بهتر آن را تنظیم کنیم. همین امر در خصوص هیجانهای دشوار مانند اضطراب، خشم و افسردگی نیز، صادق است. این بدان معنی است که نیاز داریم ابتدا درک کنیم آنها به طور طبیعی چطور طراحی شدهاند، چه هدفی دارند و اکنون چطور برای ما کار میکنند.
این موضوع به ما فرصتی میدهد تا پشت انگیزهها و خواستههایمان بایستیم و تشخیص دهیم که آنها همراه با هیجانهای مختلف میتوانند از طریق ما جریان یابند و بر چگونگی احساسهای بدنی ما تاثیر بگذارند، زیرا طبیعت آنها را به شیوهای خاص طراحی کرده است. اجازه دهید نگاهی عمیقتر به این موضوع بیاندازیم که چرا ما انگیزه انجام دادن چیزهای خاصی را داریم و چرا هیجانهای خاصی را احساس میکنیم. درک بهتر از خودمان، اولین قدم در سفر شفقتورزی با خودمان[۱] میباشد.
با چیزی که معمولا به رسمیت شناخته نمیشود شروع میکنیم. این واقعیت است که در واقع ما دو نوع مختلف از مغز را در سرمان داریم (حتی برخی محققان پیشنهاد میکنند که سه یا چهار نوع مغز وجود دارد). این موضوع چگونه است؟ خب ما یک مغز قدیمیداریم که میلیونها سال پیش تکامل یافته است و چیزهای بسیار مشابهی با مغز دیگر حیوانها دارد. در واقع، برای یک لحظه حیوانهای دیگر و روابط ما و ارتباط آنها با هم را در نظر بگیرید. ما همه به عنوان بخشی از جریان زندگی بر روی این سیاره ظاهر شدهایم- ما از “ریشهها و سهمهای” مشابه، همانطور که هستیم، آمدهایم.
اگر به دیگر حیوانها مانند موشها، میمونها و یا حتی برخی از آبزیان مانند دلفینها نگاه کنیم، میتوانیم ببینیم که آنها نیز انگیزههایی برای دستیابی به چیزهایی مشابه آنچه ما میخواهیم، دارند. اول اینکه، چیزهای فیزیکی متعددی مانند تلاش برای حفظ ایمنی و شیوههای اجتناب از آزار دیدن، یافتن غذای کافی، و بیش از حد گرم یا سرد نبودن وجود دارد. بسیاری از حیوانها مانند ما محلی را برای زندگی میسازند- خب، تفاوت زیادی بین لانه سازی در یک درخت و خانهای با چهار اتاق خواب وجود دارد. اما انگیزه ایجاد یک پناهگاه و زندگی در آن، نقطه مشترک ما با بسیاری از حیوانهای دیگر میباشد. دوم اینکه، بسیاری از رفتارها و خواستههای اجتماعی ما، شباهتهایی با دیگر حیوانها دارد.
برای مثال، میبینیم که آنها با یکدیگر چالشها و مبارزههایی برای وضعیت و موقعیت اجتماعی، داشتن اختلافها و دشمنیها، داشتن روابط جنسی، ایجاد دوستی و پیوند نزدیک، مراقبت از فرزندان، پاسخ به پریشانیها، و پیوستن به یکدیگر در زمانی که سراسیمه هستند، دارند. متاسفانه رفتاری از شامپانزهها دیده شده است که در جنگ، یک گروه به گروه دیگر حمله میکند و آنها را میکشد. همه اینها، چیزی است که آنها را آرکی تایپال[۲] (کهن الگو) مینامیم- و آنها برای ما نیز کار میکنند. اگر داستانها را بخوانید یا به فیلمها رجوع کنید، خواهید دید که بیشتر آنچه اتفاق میافتد، مربوط به این الگوهای اجتماعی میباشد- قهرمانان و تبه کاران، اختلافها و مردمانی که با دشمنانشان میجنگند، سیاستهای جنسی، درامهای خانوادگی، هوس و فریب، محبت و مراقبت، و شفقت را خواهید دید.
علاوه بر این خواستهها و انگیزههای فیزیکی و اجتماعی ابتدایی (پایهای) که به واسطه طبیعت ما ساخته شده است، طیف وسیعی از هیجانها را درباره موفقیت و ناکامی در برنامهها، اهداف، و خواستههایمان داریم. همانطور که در یک لحظه متوجه میشویم- به هنگام تهدید، اضطراب را در بدنمان تجربه میکنیم، اگر ناامید شویم، احساس یاس و خشم را تجربه میکنیم، و اگر چیزها یا افرادی که برایمان ارزشمند هستند را از دست بدهیم، میتوانیم غم و اندوه را تجربه کنیم. هر کسی که حیوان خانگی داشته باشد، بدون شک حیوانش نیز میتواند این چیزها را به درجهها و شیوههای مختلف تجربه کند- نکته کلیدی این است که ما مانند آنها مغزهایی داریم که برای تجربه این هیجانها ساخته شدهاند.
بنابراین اولین ایده کلیدی این است که خودمان مغزمان را برای خواستهها، انگیزهها، و یا ظرفیت هیجانهای خاص طراحی نکردهایم. بنابراین بسیاری از چیزهایی که در ذهنمان اتفاق میافتد، به طراحی آن مربوط است و تقصیر ما نمیباشد. واقعیت این است که بسیاری از هیجانهای ما، تمایلات ما برای خشم و اضطراب، میل به دوست داشتن، مراقبت و احترام، و یا سخت تلاش کردن برای اجتناب از پذیرفته نشدن و انتقاد، در مغز قدیمی ما ساخته شده است.
با این حال، ما از حیوانهای دیگر متفاوت هستیم، البته به این دلیل که میتوانیم فکر کنیم و یک احساس از خودمان را داشته باشیم. چطور این کار را میکنیم؟ معنی توانایی تفکر و داشتن یک احساس از خود چیست؟ خب، معلوم شده است که تقریبا دو میلیون سال پیش مغز انسان با چندین توانایی برای تفکر به شیوههای جدید تکامل پیدا کرده است. ما قادر شدیم تا تصور کنیم و درباره چیزها خیال بافی داشته باشیم؛ فکر کنیم، و به شیوههای مختلف برنامه ریزی کنیم که دیگر حیوانها نمیتوانند این کار را انجام دهند. ما نوعی هوشیاری و احساس از خود را داریم که دیگر حیوانها ندارند. ما میتوانیم درباره آینده، خودی که میخواهیم باشیم، چطور میخواهیم احساس کنیم و زندگیای که میخواهیم، فکر کنیم یا میتوانیم به عقب برگردیم و به چیزهای خوشحال کننده یا ناراحت کننده نگاه کنیم، در حالی که دیگر حیوانها زندگی ابتدایی روزانهای دارند.
میتوانیم به این تواناییهای جدید به عنوان بخشی از مغز و ذهن جدیدمان[۳] اشاره کنیم. این تواناییهای جدید مغز، از توجه، تصویر سازی، توانایی خیال پردازی، تفکر، و عقل استفاده میکنند. این تواناییهای جدید مغز، جهان را به آنچه امروز هست با فرهنگها، علوم، ماشینها، تلویزیون، تلفن همراه و علم پزشکی تبدیل کرده است، اما همینطور که این امر موضوعی بزرگ است، تواناییهای جدید مغز میتوانند باعث مشکلات و پریشانیهای جدی شوند. به عنوان مثال، میتوانیم برای درگیریها و انتقام برنامه ریزی کنیم یا از هوشمان برای ساخت سلاحهای وحشتناک استفاده نماییم. میتوانیم به اینکه چطور ناراحت هستیم فکر کنیم یا در سرمان یک احساس از خود به عنوان نادان و غیر دوست داشتنی ایجاد کنیم. میتوانیم یک خود-هویتی[۴] متمرکز بر پیروز بودن، قوی بودن یا همیشه تسلیم بودن ایجاد کنیم. اساسا تواناییهای جدید مغز میتوانند تحت تاثیر عشق، تمایلات، تهدیدها، و ترسهای مغز قدیم قرار گیرند. برنامه ریزی، استدلال، تصویر سازی و تفکر میتوانند توسط هیجانها و انگیزههای مغز قدیم هدایت شوند. در عوض، مغز جدید با استفاده از تفکر و توجه به کنترل هیجانهای ناخوشایند، یا کمک به تحریک هیجانهای مثبت، مغز قدیمی ما را در جهت اضطراب و خشمی مبتنی بر تهدید قرار میدهد و این موضوع تبدیل به تمرکز بر تفکر، احساس و تصور ما میشود.
هرگاه که خبر خودکشی فردی به گوشمان، میرسد، سوالهای زیادی در ذهنمان جریان پیدا میکند. فارغ از اینکه چرا فردی تصمیم به پایان دادن زندگی خود میگیرد، در اینجا قصد داریم برای پیشگیری و نجات جان انسانها، مطالبی را بیان کنیم.
نویسندگان: پیمان دوستی/ نرگس حسینی نیا
درباره خودکشی، چند «باور نادرست» وجود دارد:
باور نادرست اول: پرسش یا صحبت درباره خودکشی، احتمال انجام آن را افزایش میدهد. باید بگویم، یافتههای پژوهشی این باور را تایید نمیکنند و برعکس، صحبت و پرسش دربارهی آن، میتواند اطلاعاتی به ما بدهد تا با آن بتوانیم جان فرد را نجات دهیم. پس، شیوه درست برخورد چنین است که در خصوص اینکه آیا فرد نقشهای برای خودکشی دارد یا نه سوال بپرسید. داشتن نقشه حاکی از جدی تر بودن موضوع است.
باور نادرست دوم: اگر به فرد بگوییم خودکشی مال آدمهای ضعیف است، انگیزه او برای پایان دادن به زندگیاش از بین میرود. در خصوص این باور نادرست نیز باید بگویم، این رفتار به شدت آسیب زننده است و میتواند پیامدهای غیر قابل جبرانی به همراه داشته باشد. بهتر است فرد را برای کمک گرفتن و طی کردن فرایند لازم تشویق کنید.
باور نادرست سوم: اگر به آنها یادآور شوید که وضعیت خوبی دارند و زندگی آنها از دیگران بهتر است، از تصمیم خود مبنی بر پایان دادن به زندگیشان منصرف میشوند. باید بگوییم، این باور به شدت نادرست است و اگر به این افراد تلقین کنید که از دیگران بهتر هستند، باعث احساس گناه و بی ارزشی بیشتر در آنها می شود.
باور نادرست چهارم: اگر مشکلات و دلایل او را ساده سازی کنید، از تصمیمش منصرف میشود. این باور نیز، به شدت نادرست است و این کار معمولا پیامدهای ناگواری به همراه دارد. بهتر است به جای ساده سازی، به آنها گوش کنید و اجازه دهید احساس هایشان را بیان کنند و بدون قضاوت، نگرانی تان را بیان کنید. ادبیات صحبت کردنتان میتواند به این شکل باشد: من اینجا هستم تا تو را همراهی کنم. بیا باهم صحبت کنیم. من نگرانم که چه چیزی به سر تو خواهد آمد.
برخی از علایم هشدار دهنده خودکشی:
احتمالا بسیاری از ریسک فاکتورهای خودکشی مانند داشتن برخی اختلالات روانشناختی چون افسردگی، دوقطبی، اختلال شخصیت مرزی، اختلال استرس پس از سانحه، وسواس و … را میشناسید. پس در اینجا میخواهیم برخی از نشانههایی که شاید کمتر با آنها آشنا باشید، اما به عنوان علایم هشدار دهنده خودکشی در نظر گرفته میشوند را بیان کنیم.
۱) انجام برخی رفتارها مانند: بخشیدن اموال، تمیز کردن اتاق، دور انداختن اشیای با ارزش و …
۲) شاد شدن ناگهانی پس از یک دوره طولانی- ممکن است اطرافیان تصور کنند که فرد بهبود پیدا کرده است، اما این شاد شدن ناگهانی جای نگرانی دارد.
۳) بی علاقگی به فعالیت های لذت بخش، شکایتهای مکرر از علایم جسمی با ریشه روانی مانند سر درد، خستگی، دل درد و …
۴) تلویحات کلامی: دیگر نمی خواهم مشکلی برایتان باشم. دیگر چیزی مهم نیست. دیگر نمی خواهم شما را ببینم.
۵) کناره گیری از دوستان، اطرافیان و کارهای روزمره
۶) بی حالی همیشگی، تغییر در عادت های خواب و خوراک، تغییرات شخصیتی قابل ملاحظه
۷) عوامل موقعیتی مثل مشکلات شغلی یا تحصیلی، از دست دادن و فقدان
۸) سابقه اختلالات روانشناختی یا خودکشی در تاریخچه خانوادگی (شامل فامیلهایی با نسبت خونی)
طرحواره درمانی و مدل ذهنیتهای طرحوارهای از یک سو و از سوی دیگر درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، در یک نگاه ابتدایی به شکل دو رویکرد متفاوت با پارادایمهای متفاوت دیده میشوند، با این حال، یافتههای پژوهشی نشان میدهد که میتوان از فواید یک رویکرد تلفیقی بهره برد. در این متن، دکتر پیمان دوستی به جمع آوری و ترجمه برخی نکات در خصوص این رویکرد ادغام شده، پرداخته است.
جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
طرحواره درمانی (ST)، وزن قابل توجهی به تجربیات اولیه زندگی اجتماعی میدهد و بیان میدارد آنها منجر به ایجاد خاطرات عمدتاً ضمنی میشوند. این خاطرات در زمینههای خاص دوباره فعال میشوند و اغلب از طریق استراتژیهای ناکارآمد، مدیریت میشوند.
تلاش برای تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی، از طریق استفاده از مایندفولنس و تکنیکهای برگرفته ازACT امکان پذیر میشود (کوزینو و تان- لان، ۲۰۱۳). کوزینو و همکاران (۲۰۱۳)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی) را به عنوان استراتژیهایی برای تقویت ذهنیت بزرگسال سالم معرفی میکنند.
دلبستگیهای ناکارآمدِ درونی شدهی والدین (به شکل بازنمایی به گونهای که فرد موقتا خودش به مانند جنبههای ناکارآمد فرزند پروری والدینش با خودش یا دیگران رفتار کند)، ممکن است انتظارات و احساسات منفیای را در مورد خود و دیگران ایجاد کند و پاسخهای مقابلهای ناسازگاری برانگیخته شوند (مک کی و همکاران ، ۲۰۱۲). از سوی دیگر، رویکردهای روان درمانی موج سوم ابزارهای جالبی برای مداخله در بازنماییهای درونی ارائه می دهند. به عنوان مثال، این رویکردها می توانند تأثیر بازنمایی های منفی گذشته را نسبت به دیگران مهم در روابط فعلی محدود کنند (سیمئونه دی فرانچسکو و همکاران ، ۲۰۱۵).
به نقل از هیث و استارتاپ (۲۰۲۰)، ذهنیت بزرگسال سالم در ST با خودِ مشاهدهگر در ACT و خودِ شفقت ورز در CFT قابل مقایسه هستند.
جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
یک روش دو مرحلهای برای ادغام ACT و ذهنیتهای طرحوارهای
ما یک روش دو مرحله ای را بر اساس ادغام طرحواره درمانی (لوز و همکاران ، ۲۰۱۳؛ یانگ و همکاران ، ۲۰۱۳؛ سیمئونه دی فرانچسکو و همکاران، ۲۰۱۵) و تکنیک های مشتق شده از ذهن آگاهی (ون وریسویک و همکاران ، ۲۰۱۶) و درمان پذیرش و تعهد (هیز و همکاران ، ۱۹۹۹) پیشنهاد می کنیم.
ذهنیتهای ناکارآمد کودکانه (به عنوان مثال، کودک عصبانی، کودک تکانشی)، و ذهنیتهای والدین ناکارآمد (برای مثال، والد تنبیهگر، والدین پر توقع) با استراتژیهای مقابلهای ناکارآمد (به عنوان مثال، محافظ بی تفاوت، ذهنیتهای جبران افراطی، یا ذهنیتهای تسلیم مطیع) مدیریت میشوند.
ذهنیتهای والدین ناکارآمد، ۱) منبع اصلی احساسات نامنظم؛ و ۲) منعکس کننده جنبههای آسیب شناختی والدین است که در داخل رابطه اعمال میشود.
جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
مرحله اول ادغام:
در مرحله اول به افراد کمک میشود از بازنماییهای درونی خود (ذهنیتهای والدین ناکارآمد و ذهنیتهای کودکانه) آگاه شوند و راهبردهای آسیب شناختیای که هنگام فعال شدن ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد استفاده میکنند، را بشناسند.
در این مرحلهی، آموزش درباره ذهنیتهای والدین ناکارآمد و ذهنیتهای کودکانه میتواند مفید باشد. ممکن است درمانگر در مرحلهی اول تصمیم بگیرد دربارهی طرحوارههای زیربنایی ذهنیتها نیز، آموزشهایی به مراجع بدهد. این کار به افراد کمک میکند تا در خصوص چگونگی اتخاذ استراتژیهای ناکارآمد خود آگاهی پیدا کنند. برای دسترسی بیشتر به ذهنیتهای والدین ناکارآمد و کودک آسیب پذیر، میتوان از تکنیکهایی مانند صندلی خالی استفاده کرد.
در پایان مرحلهی اول، میتوان به شناسایی ارزشها پرداخت. از آنجایی که ارزش ها رفتارهای افراد را هدایت میکنند، چنین شفاف سازیای ممکن است راهنما و انگیزه ای برای آزمایش پاسخ های جدید ارائه دهد.
جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
مرحله دوم ادغام:
اکنون با در نظر گرفتن درمان های موج سوم رفتار درمانی، به مرحلهی دوم میرویم. در مرحلهی دوم، درمانگر به مراجع کمک می کند تا با استفاده از مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و ACT ، واکنش بیش از حد ذهنیتهای ناکارآمد و طرحوارهها را کاهش دهد. ما گامهای زیر را پیشنهاد میکنیم:
الف) مشاهدهی آگاهانه/ تشخیص ذهنیتها، طرحوارهها و تمایلات آنها
در این گام، به مراجع کمک میشود به طور پیوسته رویدادهای فعال ساز و ذهنیتهای فعال شده یا طرحوارههای فعال شدهی خود را به همراه تمایلات آنها تشخیص دهد.
ب) پذیرش افکار و احساسهای فعال شدهی مربوط به ذهنیتها و طرحوارهها با استفاده از مهارتهای ACT و مایندفولنس
تحقیقات نشان میدهد که پذیرش اجتناب را کاهش میدهد و اقدامات ارزشمند را افزایش میدهد (توهیگ ، ۲۰۰۷).
ج) فاصله گرفتن از ذهنیتها/ طرحوارهها
تکنیکهای توسعه یافته توسط ACT برای فاصله گرفتن از ذهنیتهای ناکارآمد و باورهای طرحوارهها، مفید هستند (ون وریسویک و همکاران، ۲۰۱۶). به عنوان مثال می توان به گسلش ، تکنیکی مبتنی بر «نگاه کردن به افکار به جای چسبیدن به افکار» اشاره کرد (هیز، ۲۰۱۹). این تکنیک ممکن است به افراد کمک زیادی کند تا از پاسخ های خودکار ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد و باورهای مرکزی طرحوارهها جدا شوند.
د) کاربرد اقدامات ارزشمند و متعهدانه (طبق مقادیر پیشنهاد شده توسط درمان پذیرش و تعهد)
اقدامات متعهدانه، اقدامات مبتنی بر ارزشها هستند که ممکن است جایگزین ذهنیتهای مقابلهای ناکارآمد قدیمی و باورهای طرحوارهای شوند. این بخش پایانی، قلب مرحلهی دوم است و به مراجعین در ایجاد الگوهای جدید کمک می کند.
جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
مدل ادغامی پیشنهادی توسط رودیگر
این مدل توسط رودیگر به منظور نشان دادن الگوی رویکرد ادغام شدهی ACT با ذهنیتهای طرحوارهای ایجاد شده است.
بیشترین تغییر برای افراد، در بین جلسات، یعنی بین یک جلسهی مشاوره تا جلسهی دیگر اتفاق میافتد.
اغلب مردم بر این باورند که وقتی به روانشناس مراجعه میکنید، اکثر “درمان” زمانی اتفاق میافتد که در قرار ملاقات خود در اتاق روانشناس هستید.
در واقع، درمان چیزی است که تا حد زیادی به تغییراتی که در تفکر و رفتار فرد در بین جلسات ایجاد میشود، بستگی دارد. ۱۶۸ ساعت در هفته وجود دارد و میانگین یک قرار ملاقات با روانشناس، ۵۰ دقیقه است.
بنابراین، شما بین جلسات کارهای سختی را انجام میدهید تا زمانی که به قرار ملاقات خود رسیدید، بتوانید با روانشناستان در مورد تغییراتی که از جلسه گذشته ایجاد کرده اید، صحبت کنید.
نوع تمرینهای بین جلساتی که انجام میدهید، بستگی به نوع اهدافی دارد که برای درمان تعیین شده است و میخواهید در درمان خود روی آن کار کنید. برای مثال، وقتی روانشناستان از شما میخواهد که نوعی خود نظارتی داشته باشید و یا آنها را ثبت کنید، این کار میتواند چند هدف متفاوت را دنبال کند.
در گذشته، بسیاری از متخصصان سلامت روان، درمان اختلال شخصیت مرزی BPD) ) را دشوار میدانستند، بنابراین به این نتیجه رسیدند که کار کمی برای انجام دادن با این افراد وجود دارد.
اما امروزه میدانیم که اوضاع در خصوص درمان اختلال شخصیت مرزی، متفاوت از گذشته است.
یافتههای پژوهشی جدید نشان میدهند که نه تنها پیش آگهی بلند مدت برای درمان اختلال شخصیت مرزی خوب است، بلکه پیش آگاهی بلند مدت آن از اختلالهای افسردگی و طیف دو قطبی نیز، بهتر است.
با این حال، موضوع استیگما یا همان انگ زدن، ممکن است باعث شود افراد وارد پروسه درمان نشوند یا از ترس انگ خوردن، به متخصصین سلامت روان مراجعه نکنند.
مطالبی که بیان میشود، شاید به انگ زدایی اختلال شخصیت مرزی کمک کند.
هنگامی که روانشناسان در مورد “شخصیت” صحبت می کنند: به الگوهای تفکر، احساس و رفتار اشاره می کنند که هر یک از ما را منحصر به فرد می کند.
هیچکس همیشه دقیقاً یکسان عمل نمیکند، اما ما تمایل داریم که به روشهای نسبتاً ثابتی با جهان تعامل داشته باشیم. به همین دلیل است که مردم اغلب به عنوان «خجالتی»، «برونگرا»، «وسواسی» و غیره توصیف میشوند.
از آنجایی که شخصیت با هویت مرتبط است،
اصطلاح «اختلال شخصیت» ممکن است به شما این احساس را بدهد که اساساً مشکلی در شخصیت شما وجود دارد. اما اختلال شخصیت، قضاوت شخصیت نیست.
“اختلال شخصیت” به این معنی است که الگوی ارتباط شما با جهان به طور قابل توجهی با هنجار متفاوت است.
اما مهمتر از همه، این الگوها را میتوان تغییر داد!
در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی در این خصوص صحبت می کند.
از آنجایی که اختلالات شخصیت (مانند اختلال شخصیت مرزی/ BPD) ماهیتی مزمن، گسترده و سفت و سخت دارند، می توان طی روان درمانی و با تعیین اهداف خاص، در زمینه مورد هدف و به تدریج پیشرفت کرد. این اهداف ممکن است شامل کاهش پریشانی فرد و تغییر رفتارهایی باشد که باعث اختلال در زندگی روزمره می شود.
ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی
از سوی دیگر، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، ممکن است تکانشگری و بی ثباتی عاطفی خود را از روابط بین فردی خود با دیگران، وارد محیط درمانی خود با درمانگرشان کنند. در طول درمان، آنها ممکن است همانطور که در دنیای واقعی ممکن است بیش از حد واکنش پذیر باشند، با درمانگر خود نیز به همین شکل برخورد کنند.
علاوه بر این، مانند سایر اختلالات شخصیت، روشهای رواندرمانی برای اختلال شخصیت مرزی باید بر اساس رفتار و علائم هر فرد، شخصی سازی شود و درمانگر به جای استفاده از طیف های سنتی روان درمانی، با توجه به نیاز خاص مراجع و بر اساس علایم و رفتار او، تمرین هایی را ارایه دهد.
برخی از انواع روش ها و درمان هایی که برای اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder) دارای حمایت پژوهشی می باشند شامل:
رفتار درمانی دیالکتیک (ِDBT)، طرحواره درمانی (Schema Therapy)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، درمان انتقال محور (Transference-Focused Therapy) و درمان مبتنی بر ذهنیت می باشند.
به عنوان یک جمع بندی می توان گفت، اگرچه اختلال شخصیت مرزی یک وضعیت روانشناختی طولانی مدت (برای برخی افراد همیشگی) است که به دلیل تکانشگری، هیجانات و رفتارهای غیرقابل کنترل بر تمام جنبه های زندگی، به ویژه روابط بین فردی تأثیر منفی می گذارد، اما می توان با روان درمانی، روش های مقابله ای کاربردی تر و تغییرات رفتاری مختلف، زندگی را برای خود آسان کرد.
این فیلم درباره فردی به نام استورات است که تجربه صداهای درونی دردناک و آزار دهنده ای دارد. تجربه چنین صداهایی در بسیاری از انسان ها مشترک است و اغلب به تجربه های دردناک زندگی ما در گذشته مرتبط می شوند.
گاها ما انتقادهای تندی از خودمان داریم یا در برخی مواقع از رویارویی با وقایع می ترسیم. در برخی افراد، سیستم محافظت در برابر تهدید بسیار رشد یافته است و هشدارهایی بیش از آنچه باید، به ما می دهد.
استوارت به وسیله درمانگرش یادگرفت خودِ شفقت ورزش را پرورش دهد و احساس امنیت بیشتری کند.
این فیلم توسط کلینیک روانشناسی و مشاوره پذیرش و تعهد به فارسی ترجمه و زیر نویس شده است.
اتحاد درمانی، فرایندی است که طی آن درمانگر و مراجع با یکدیگر متحد میشوند تا با مشکل پیش روی مراجع، روبرو شوند.
دکتر پیمان دوستی
برگرفته از دکتر کاترین یوبانکس و همکاران
محتوای مربوط به “اتحاد درمانی: گسست اتحاد و فرایندهای رفع گسست” در اولین همایش بین المللی پژوهش و نوآوری در روانشناسی، با نگاهی ویژه بر درمانهای فراتشخیصی، در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۲، توسط دکتر پیمان دوستی به صورت سخنرانی در سالن همایش، ارایه شده است.
اتحاد درمانی چیست؟
زمانی که ما از اتحاد درمانی صحبت میکنیم، منظورمان اتحاد درمانگر و مراجع برای رویارویی با مشکل پیش روی مراجع است که دست کم دارای سه نقطه میباشد:
۱) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد وظایف درمان (مانند دنبال کردن تمرینها توسط مراجعه کننده)
۲) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد اهداف درمان (ما در جلسات به دنبال چه چیزی خواهیم بود)
۳) رابطه ای حد و مرز دار توام با همکاری متقابل بین مراجع و درمانگر
گسست اتحاد درمانی چیست؟
گسست اتحاد، همان بدتر شدن اتحاد بین مراجع و درمانگر است. در واقع، گسست یعنی:
الف) فقدان همکاری بین مراجع و درمانگر در مورد: ۱) وظایف درمان (مثلا دنبال نکردن تمرینها یا برنامههای درمان) ۲) اهداف درمان
ب) ایجاد مشکلاتی در رابطه درمانی (مانند عدم اعتماد و …)
البته، همهی اختلافات بین مراجعین و درمانگر گسست نیستند. یک مراجع می تواند با درمانگر به روشی مناسب و مشارکتی که به منزله گسست نباشد، مخالفت خود را بیان کند.
گسست ها اجتناب ناپذیر هستند و در همهی درمانها و با درمانگران با هر سطح مهارتی، رخ میدهند.
گسست ممکن است خارج از آگاهی مراجع و درمانگر باقی بماند و به طور قابل توجهی مانع پیشرفت درمانی نشود. با این حال، در موارد شدید، گسست می تواند منجر به ترک یا شکست درمان شود.
انواع گسست اتحاد درمانی:
گسست ها را می توان به دو زیر گروه اصلی سازماندهی کرد:
۱) گسست کناره گیری (ترک کردن)
۲) گسست رویارویی (مقابله کردن)
البته، گاهی گسست کناره گیری و رویارویی به طور همزمان رخ میدهد.
الف) گسست کناره گیری (ترک کردن):
در گسست کناره گیری، مراجع یا از درمانگر دور میشود (مثلاً با اجتناب از سؤالات درمانگر)، یا درمان را ترک می کند، یا ممکن است به نظر برسد که مراجع به سمت درمانگر حرکت میکند، اما به نحوی که جنبهای از تجربه خود را انکار کند، از کار واقعی درمان کنارهگیری میکند.
ب) گسست رویارویی (مقابله کردن)
در گسست رویارویی (مقابله کردن) مراجع با ابراز خشم یا نارضایتی به شیوهای غیرهمکاری (مثلاً شکایات خصمانه از درمانگر یا درمان) یا با تلاش برای تحت فشار قرار دادن یا کنترل درمانگر (مثلاً درخواستهایی از درمانگر)، علیه درمانگر حرکت میکند.
ج) گسست ها می توانند شامل عناصر کناره گیری (ترک کردن) و رویارویی (مقابله کردن) به طور همزمان باشند.
به عنوان مثال، مراجع ممکن است در حالی که لبخند میزند و عصبی می خندد (کناره گیری) از درمانگر انتقاد کند (مقابله).
نشانگرهای گسست اتحاد درمانی
ما از یک سیستم کد گذاری، برای شناسایی گسست اتحاد درمانی استفاده میکنیم. کدها به شکل نشانگرهایی از گسستهای کناره گیری و گسستهای رویارویی تعریف میشوند.
نشانگرها همان رویدادهایی هستند که با دیدن آنها ما متوجه میشویم که در حال حاضر یک گسست اتحاد درمانی در حال رخ دادن است.
ما به هر نشانگر نمرهای بین ۱ تا ۵ میدهیم و بدین ترتیب میزان تاثیری که هر نشانگر بر فضای درمانی وارد میکند را تشخیص میدهیم.
چنانچه به یک نشانگر نمره ۱ بدهیم، به این معنی است که در حال حاضر این نشانگر بی اهمیت است و تاثیری بر روند جلسه درمان نمیگذارد و نمره ۵ به این معنی میباشد که این نشانگر در حال حاضر، تاثیرات جدیای بر روند جلسه درمان میگذارد.
نشانگرهای گسست کناره گیری (ترک کردن)
۱) انتقاد از خود و/یا ناامیدی
در این نشانگر، مراجع با یک فرآیند دلسرد کنندهی انتقاد از خود و/یا با ناامیدی از درمانگر و کار درمانی کناره گیری میکند. انتقاد از خود ممکن است به شیوههای خود تنبیهی یا خود سرزنشی رخ دهد. ناامیدی ممکن است به شکل ناامیدی از اثر بخش بودن درمان و تکنیکها باشد و به دنبال نکردن تمرینها منجر شود.
به نظر میرسدمراجع با انتقاد از خود یا ناامیدی به درمان و انجام ندادن تمرینها، درمانگر را میبندد و آن امکانی را که درمانگر یا درمان میتواند به مراجع کمک کند را تا زمان رفع گسست پیش آمده، از بین میبرد.
۲) انکار
مراجع با انکار یک حالت احساسی که آشکارا مشهود است، یا انکار اهمیت روابط بین فردی، یا رویدادهایی که به نظر مهم و مرتبط با کار درمانی به نظر می رسد، از درمانگر و/یا کار درمانی کناره گیری می کند. مراجع ممکن است آگاه باشد (یا ممکن است آگاه نباشد) که احساسات واقعی خود را انکار می کند تا از بحث در مورد آنها اجتناب کند.
۳) پاسخ دادن حداقلی
مراجع با سکوت یا با دادن حداقل پاسخ به سؤالات یا اظهاراتی که برای شروع یا ادامه بحث لازم است، از درمانگر کناره گیری می کند. حداقل پاسخهای مراجع برای متوقف کردن تلاشهای درمانگر جهت مشارکت دادن او در کار درمانی عمل میکند.
۴) داستان سرایی اجتنابی و/یا تغییر موضوع
مراجع داستانی را می گوید و/یا موضوع را به گونه ای تغییر می دهد که از کار درمانی جلوگیری کند. این موضوع غیرمعمول نیست که مراجع هر دو کار را به طور همزمان انجام دهد.
۵) احترام آمیز و دلجویی کننده
مراجع از درمانگر و/یا کار درمانی با سازگاری بیش از حد و تسلیم شدن به شیوهای متواضعانه کناره گیری میکند. رفتار مراجع برای جلوگیری از تعارض با درمانگر عمل می کند و تشخیص اینکه مراجع واقعاً چه احساسی دارد یا واقعاً چه فکری می کند را برای درمانگر دشوارتر میکند.
نشانگرهای گسست به شیوه رویارویی (مقابله کردن)
۱) شکایات یا ابراز نگرانی در مورد فعالیتهای درمانی/ تمرینهای حین جلسات
مراجع، نارضایتی، ناراحتی یا مخالفت خود را با وظایف خاص درمان مانند تمرینهای حین جلسه یا تمرینهای بین دو جلسه (تمرینهایی برای خارج از جلسه) ابراز میکند. مراجعین ممکن است مستقیماً از یک فعالیت شکایت کنند یا ممکن است نگرانیهای خود را با بیان برخی تردیدها در مورد اثربخشی تمرینها بیان کنند.
در اکثر مواقع، این واقعیت که مراجع تمرینها را انجام نداده است نشان دهنده وجود مشکل در همکاری بین مراجع و درمانگر در انجام وظایف درمانی است.
۲) شکایات یا ابراز نگرانی به درمانگر
مراجع احساسات منفی خود را نسبت به درمانگر ابراز می کند. ممکن است او احساس عصبانیت، بی حوصلگی، بیاعتمادی، کنترل یا طرد شدن کند. همچنین مراجع ممکن است احساس کند که درمانگر در حمایت، تشویق یا احترام به او شکست خورده است. در مواردی ممکن است مراجع از سبک بین فردی درمانگر انتقاد کند یا در مورد شایستگی درمانگر ابراز تردید کند.
۳) مراجع مداخله درمانگر را رد می کند
مراجع مداخله درمانگر در جلسه را رد می کند. مراجع ممکن است دیدگاه یا تفسیر درمانگر را رد کند. به عنوان مثال، درمانگر سعی میکند حمایت کند و مراجع به شیوهای خصمانه درمانگر را رد میکند. در واقع، مراجع به چیزی حمله میکند و چیزی را میبندد که درمانگر سعی دارد آن را روی میز بیاورد. برای مثال: ممکن است مراجع سؤال درمانگر را رد کند و بیان کند که این سوال نامربوط یا نامناسب است.
۴) مراجع از خود در برابر درمانگر دفاع می کند
مراجع از افکار، احساسات یا رفتار خود در برابر آنچه که به نظر او انتقاد یا قضاوت درمانگر است، دفاع میکند. ممکن است یک مراجع توصیف “متمرکز به شغل” را به عنوان یک تعریف و تمجید تلقی کند، در حالی که مراجع دیگر، حالت تدافعی به خود بگیرد زیرا آن را به عنوان انتقاد تلقی میکند.
۵) تلاش برای کنترل/ یا تحت فشار قرار دادن درمانگر
مراجع سعی میکند درمانگر و یا جلسه را کنترل کند (به عنوان مثال، مراجع به درمانگر میگوید چه کاری انجام دهد یا چه کاری انجام ندهد)، یا مراجع به درمانگر فشار میآورد تا مشکلات او را سریع برطرف کند. تلاش برای فشار آوردن یا تحریک درمانگر به عنوان یک کد رمزگذاری میشود.
استراتژیهای حل و فصل گسست اتحاد درمانی (فرآیند رفع گسست)
۱) درمانگر یک سوء تفاهم را روشن می کند
درمانگر با تلاش برای روشن کردن یک سوء تفاهم به گسست پاسخ میدهد.
۲) درمانگر وظایف یا اهداف درمان را تغییر می دهد
درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را تغییر دهد تا به نگرانی های مراجع شاکی رسیدگی کند (گسست رویارویی). یا درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را در تلاش برای درگیر کردن مراجع گوشهگیر تغییر دهد (گسست کناره گیری).
۳) درمانگر وظایف را نشان می دهد یا منطقی برای درمان ارائه می دهد
درمانگر با توضیح دادن، یا ارائه دلیل منطقی (یا بیان منطق پشت تمرین داده شده) برای یک کار یا هدف درمانی خاص به گسست پاسخ میدهد. درمانگر ممکن است دلایل خود را برای پیگیری یک تمرین درمانی خاص، در تلاش برای درگیر نگه داشتن مراجع در درمان یا کاهش نگرانی های او، با مراجع به اشتراک بگذارد.
۴) درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق می کند
درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق میکند. به عنوان مثال، درمانگر روشهایی را که ممکن است مراجع را ناامید، گیج یا ناراحت کند و در نتیجه به اتحاد آنها آسیب برساند یا مانع کار مشترک آنها شود، تصدیق می کند. درمانگر ممکن است تصدیق کند که چگونه در گسست در اوایل جلسه یا در جلسه قبلی نقش داشته است.
۵) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی بین مراجع و درمانگر مرتبط میکند
درمانگر، گسیختگی را به الگوهای بزرگتر بین فردی بین مراجع و درمانگر پیوند میدهد. با این استراتژی، درمانگر متوجه میشود که چگونه گسستی که اکنون رخ میدهد شبیه سایر گسستهایی است که با این مراجع قبلا رخ داده است.
۶) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط می کند
درمانگر گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط میکند. این کد بسیاری از – اما نه همه- تفسیرهای انتقال یا تکرار الگوهای رفتاری خارج از جلسه، در درون جلسه درمان را در بر میگیرد. گاهی مراجعین، الگوهای ارتباطیای که در دنیای واقعی و خارج از جلسات دارند را، به اتاق درمان میآورند و با همان الگو با درمانگر خود رفتار میکنند. برای مثال، الگوی پر توقعی، کناره گیری، رفتار پرخاشگرانه و ….
۷) درمانگر وضعیت دفاعی مراجع را تأیید میکند
درمانگر با مقاومت و وضعیت دفاعی متحد می شود: درمانگر به جای به چالش کشیدن رفتارهای تدافعی مراجع، راههایی که در آنها این رفتار قابل درک هستند را، تأیید میکند. این امر مستلزم بیان این موضوع است که موقعیت مراجع مشروع و معتبر است.
۸) درمانگر با هدایت مجدد یا برگرداندن مجدد تمرکز مراجع، به گسست پاسخ می دهد
هنگامی که مراجع از وظایف درمانی دور میشود، به عنوان مثال، با گفتن داستان های اجتنابی، درمانگر با هدایت مجدد او به کار در حال انجام، یا با تمرکز مجدد بر روی لحظه حال، به گسست پاسخ میدهد.
سخرانی دکتر پیمان دوستی در اولین همایش بین المللی پژوهش و نوآوری در روانشناسی